جیسونگ همینطور خیره به در حمام نگاه میکرد. وقتی پسر بزرگتر از حمام بیرون اومد، چون خجالت میکشید برای اینکه وانمود کنه که به در حمام خیره نشده بوده خودش رو با پتویی که روی تخت بود، سرگرم نشون داد.
مینهو به سمت جیسونگ قدم برداشت و روی تخت خوابوندش و روش خم شد و پرسید : '' چی توی وجودت داری که اینجوری آدم رو دیوونه ی خودت میکنی؟ '' و بعد سرش رو توی گودی گردن جیسونگ برد و نفس عمیقی کشید و ادامه داد : '' من میتونم تا آخر دنیا توی گودی گردنت زندگی کنم. ''
پسرک فقط سرش رو تکون داد و دستش رو دور کمر مینهو حلقه کرد.
پسر بزرگتر به همین که جیسونگ جلوش رو نگرفته بود، راضی بود. شروع کرد به آروم بوسیدن گردن و ترقوه های پسر کوچیکتر.
بعد از چند دقیقه از پسرک فاصله گرفت و روی تخت نشست و دست های جیسونگ رو گرفت و رو به روی خودش نشوندش و گفت : '' دلم میخواد هزاران برابر تموم لحظه هایی که ناراحت و تنها بودی رو برات جبران کنم. '' و بوسه ای به پشت دست های پسرک زد و ادامه داد : '' دلم میخواد انقدر ببوسمت که همه ی خاطرات بدت رو فراموش کنی. '' و بعد دستش رو دو طرف گردن جیسونگ گذاشت و بوسه هاش رو به صورت زیباش هدیه کرد.
پسر کوچیکتر دست هاش رو روی سینه ی مینهو گذاشت و آروم به عقب هلش داد و گفت : '' ازت ممنونم که انقدر به فکر خوشحال کردن منی، هیونگ. بوسه هات رو برای کسی که دوستش داری نگهدار و اینجوری هدرشون نده. ''
مینهو سرش رو نزدیک برد و کنار گوش پسرک زمزمه کرد : '' این بوسه ها مال منه و خودم تصمیم میگیرم که چطوری ازشون استفاده کنم. '' و دوباره مشغول بوسیدن جیسونگ شد.
پسر کوچیکتر دوباره دست هاش رو دور کمر مینهو حلقه کرد و پرسید : '' من بلد نیستم که محبت هات رو جبران کنم، هیونگ. ناراحت نمیشی که هیچ کاری نکنم؟ ''
مینهو به جیسونگ نگاه کرد و جواب داد : '' زبان عشق آدم ها باهم متفاوته. هر جور که خودت دوست داری جوابم رو بده. '' و دوباره پسرک رو روی تخت خوابوند و بین بوسه هایی بهش هدیه میداد گفت : '' تو کسی هستی که من میخوام همه ی بوسه هام رو با عشق بهش هدیه کنم. ''
.・。.・゜✭・.・✫・゜・。.
حدود یک ساعت بعد هر دو پسر به اتاق نشیمن رفتن. لونا به سمتشون رفت و پرسید : '' جیسونگی هیونگ، کجا بودی؟ مگه قرار نبود مینهو اوپا لباسش رو عوض کنه و زود بیاین؟ ''
مینهو خندید و پرسید : '' جیسونگی هیونگ؟ چرا جیسونگ رو هیونگ صدا میکنی؟ ''
جیسونگ موهای لونا رو نوازش کرد و جواب داد : '' مینهو اوپا دلش برام تنگ شده بود، برای همین دیر تر اومدیم. ''
دخترک سرش رو تکون داد و به مینهو نگاه کرد و جواب داد : '' همه یا جیسونگی رو هیونگ صدا میزنن یا جیسونگی خالی. چرا من نباید هیونگ صداش کنم؟ ''
YOU ARE READING
Save Me | نجاتم بده
Fanfictionپادشاه جهنم یا گدای بهشت؟ - : اسمم هان جیسونگه. مامور مخفی سازمان اطلاعات کره هستم. - : من از طرف سازمان مامور شدم به اینکه تو رو دستگیر کنم، لی مینهو. - : من دیگه نمیخوام به اون سازمان برگردم. تو الان میتونی هر بلایی که میخوای سرم بیاری چون من هویت...