part 2 : The secret...

1.4K 68 17
                                    

The second part: The secret...
قسمت دوم : راز...

قلبش به احترام شنیدن صدای آشنا ترینش بعد از پنج سال ایستاد ، چه میگفت چه گله ای میتوانست از او داشته باشد سکوت کرد ولی همان سکوت گوش های کوک را کر کرده بود

+ به شرکت من خوش اومدین جناب جئون ، دلیل اینکه اینجایین پرسیدن یک سری سوالات شخصی از شماست و شما از پس فردا میتونید تو شرکت کارتونو شروع کنید.

_ خوبی تهیونگ؟

چه سوال احمقانه ای را پرسیده بود ، دلش میخواست کسی که الان رو به رویش ایستاده است را با دستان خودش خفه کند ولی امان از قلبش که هنوزم با نگاه کردن به آن چشم ها درون سینه اش بی قراری میکرد

+ اینجا فقط من ازتون سوال میپرسم و بهتره فقط شما جواب منو بدید...

لحن سردش و آن نگاه خالی از احساس زره زره وجود کوک را ماننده خره ای میخورد

_ چرا نمیپرسی کجا رفتم چرا ولت کردم چرا فقط نمیپرسی تهیونگ م...

از پشت میزش با عصبانیت بلند شد و با شدت تمام خشمش را بر سر کوک خالی کرد

+ چون برام مهم نیست کدوم گوری بود و چیکار کردی .

داد زد تا فقط کمی قلب در حال انفجارش را آرام کند ، دستش را باز هم هر طوری بود به آن سیگار و فندک مسخره اش رساند ، شاید بتواند خودش را کمی عادی تر جلو دهد
سیگارش را روشن کرد و آرام بر روی لبش گذاشت تا کام عمیقی از آن بگیر این حرکت به ظاهر ساده هر روز تهیونگ از چشم کوک دور نماند ، لب هایش مانند پنج سال گذشته همان قدر بوسیدنی و پرستیدنی بود

+ نمیخوام هیچی ازت بشنوم ، فقط این سوالات فاکیو جواب بده بعد گورتو گم کن.

_ پس بپرسید شون رییس کیم...

او هم تصمیم گرفته بود دقیقا مانند تهیونگ رفتار کند چون میدانست فقط در این صورت است که او و سوالات ذهنش را کمی کم رنگ تر میکند

+ کجا زندگی میکنی؟

_ درست رو به روی خونه شما جناب کیم تهیونگ...

آن خانه رو به رو به ظاهر خالی می آمد چگونه او در آن خانه ساکن است شاید تا به حال دقت چندانی را به خرج نداده بود...

+ ازدواج کردی؟

_ نه قربان شما چی؟

باز هم با گستاخی جواب تهیونگ را میداد تا به او بفهماند او هم میتواند دقیقا مانند او رفتار کند

+ گفتم که فقط...
بین حرف تهیونگ پرید و حرف او را قطع کرد
_ دوس دارم گفت و گومون دو طرفه باشه رییس وگرنه پرونده مو بر میدارم میرم...

با حالتی بدون احساس ولی کمی آرام تر جوابش را داد
+ نه ازدواج نکردم.
کام دیگری از سیگارش گرفت و سوال بعدی ذهن خودش را پرسید

Hampenth (Vkook)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora