Part 27

794 72 34
                                    


MINSUNG & HYUNLIX-ZONE@

بعد از عوض کردن لباساش و حالت دادن به موهاش ، به طرف اینه ی قدی رفت و نگاهی به خودش انداخت. 
شلوارش یکم جذب بود ولی خب اشکالی نداشت مینهو و جیسونگ و بقیه که غریبه نبودن که بخواد رعایت کنه. 
نفس عمیقی کشید و بالم لبی به لبای خشکش زد و نگاهش رو به تخت داد. 
بوهی هنوزم خواب بود و این موضوع کمی فلیکس رو اروم میکرد چون پسرکش برای اولین بار بدون هیچ گونه کابوس و ترسیدن خوابیده بود. 
لبخندی از دیدن اون کوچولو زد و به طرف تخت رفت. 
خیلی اروم کنار پسرکش نشست و دستش رو گرفت و تا خواست ببوسه ، بوهی چشماش رو باز کرد و با دیدن فلیکس متقابلا لبخندی زد و با خوشرویی گفت : شلام )سلام(
لبخند دندون نمایی زد و دستاش رو به زیر بغل های نرم پسرکش رسوند و روی پاهای خودش نشوندش و بوسه ای روی موهای نرم و خوشبوش قرار داد و گفت : سلام به روی ماهت عزیزم .. خوب خوابیدی ؟
اروم سرش رو بالا و پایین کرد و با یاد اوری هیونجین لب زد : بابا تداس ؟ )بابا کجاست ؟(
نفس عمیقی کشید و لب باز کرد تا چیزی بگه که هیونجین وارد اتاق شد و با دیدن فلیکس و بوهی ، لبخندی زد و به طرفشون رفت. 
قبل از هر کاری موهای فلیکس رو بوسید و روی زمین جلوی پاهاش زانو زد و خطاب به بوهی لب زد : بیدار شدی پسرکم ؟
با خوشحالی از دیدن هیونجین ، سری تکون داد و با همون لکنت و لحنی که قلب هیونجین رو میفشرد گفت : اله )اره(
دستی به سر کوچولوش کشید و دست تپلش رو با لبخند بوسید و گفت : برو دست و صورتت رو بشور و برو توی سالن .. جینا و می سان اومدن. 
بوهی با خوشحالی از روی پاهای فلیکس سُر خورد و به محض قرار گرفتن پاهاش روی زمین شروع به دویدن به طرف مستر کرد. 
فلیکس با دیدن ذوق پسرکش اروم خندید و گفت :
اروم عزیزم .. مواظب باش نیوفتی. 
بوهی حرفی نزد و با دست سالم و کوچولوش چراغ رو روشن کرد و وارد مستر شد و در رو باز گذاشت چون هنوزم میترسید که تنها باشه. 
بعد از چند ثانیه نگاه از پسرکش گرفت و به فلیکس داد و با دیدن شلوار توی پاش ، لبش رو گزید و برای حرفی که میخواست به زبون بیاره کمی دو دل شد ولی در اخر با لکنت و لحنی نامطمئن گفت : ت
.. توی این شلوار راحتی ؟
متعجب ابرویی بالا داد و نگاهش رو از بوهی گرفت و به هیونجین داد و گفت : چی؟
لبخند محوی زد و از روی زمین بلند شد و نگاهش رو به دیک فلیکس که برجستگیش به راحتی از روی شلوار مشخص بود داد و گفت : حس میکنم یکم توی این شلوار ناراحتی .. دوست داری عوضش کنی ؟
واقعا خنده اش گرفته بود .. اینکه هیونجین اینطوری میخواست از پوشیدن این شلوار منصرفش کنه براش خنده دار بود. 
اگر هیونجین قدیمی بود بدون هیچ حرفی شلوار فلیکس رو در میاورد و شلوار دلخواهش رو جایگزین میکرد ولی این هیونجین با مهربونی و حتی دودلی داشت ناراضی بودنش رو نشون میداد. 
لب پایینش رو اروم گزید تا خنده اش از بین بره سپس کاملا جدی لب زد : نه من توش راحتم. 
لبخند محوی زد و نفس سختی کشید و گفت : یکم تنگ به نظر میرسه واسه همین فکر کردم شاید ناراحتی توش.. 
با اتمام حرفش با حرص به شلوار فلیکس نگاه کرد و یک دفعه و با مهربونی لب زد : من میرم پیش مهمونا. 
سری تکون داد و از روی تخت بلند شد و به طرف بوهی رفت و با این کارش باعث شد که هیونجین شلوارش رو از پشت هم ببینه و بیشتر ناراحت بشه
.
چیزی نمیتونست بگه ..چوب خطاش کاملا پر شده بودن و میدونست حق دخالت توی زندگی فلیکس رو نداره .. هر چی نباشه اون دوتا طلاق گرفته بودن و هیونجین نباید این موضوع رو فراموش میکرد. 
برای نزدن حرف اضافه ای از اتاق خارج شد و زیر لب گفت : خاک توی سرت هیونجین خاک .. 
به محض خروج هیونجین از اتاق ، اروم خندید و به طرف اتاق لباس هاش رفت. 
شلوار تنگ توی تنش رو با یک شلوار گشاد و راحت عوض کرد و از اتاق بیرون زد و به طرف بوهی که داشت موهاش رو شونه میکرد رفت.  با لبخند شونه رو از دستش گرفت و شروع به شونه کشیدن به موهای خوش رنگ و تقریبا بلند پسرکش کرد و گفت : مواظب هیونیو باش عزیزم .. باشه ؟ سری تکون داد و به فلیکس نگاه کرد و با لحنی بچگونه لب زد : پاپا ؟
لبخندی زد و شونه رو روی میز قرار داد و محکم بوهی رو بغل کرد و گفت : جونم ؟
دست سالمش رو دور گردن فلیکس حلقه کرد و گفت : خِلی اوشحالم که بابا بلگسته .)خیلی خوشحالم که بابا برگشته(. 
با شنیدن این حرف از زبون بوهی ، لبش رو گزید و برای یه لحظه شرمنده شد. 
فلیکس خیلی سریع و بدون اهمیت دادن به احساسات پسراش از هیونجین جدا شد و این کارش تاثیر واقعا بدی روی هیونیو و بوهی گذاشته بود. 

اهی کشید و سعی کرد اشکایی که توی چشماش جمع شدن رو کنار بزنه و سپس گفت : منم خوشحالم که اومده عزیزم .. 
با اتمام حرفش بوهی رو از توی بغلش خارج کرد و گفت : میخوام یه رازی رو بهت بگم که تا حالا به هیچ کس نگفتم. 
با خوشحالی سرش رو کج کرد و گوشش رو جلو اورد و اروم و بچگونه لب زد : بوگو .. لازت پیس من میمونه )بگو .. رازت پیش من میمونه(
با این کار پسرکش اروم خندید و در گوشش لب زد
: من خیلی دوستت دارم. 
لباش رو اویزون کرد و به طرف فلیکس برگشت و با ناراحتی و کیوتی تموم لب زد : این که لاز نیس .. همه میتونن که منو خِلی دوش دالی .) این که راز نیست .. همه میدونن که منو خیلی دوست داری(.  به این حرف بوهی با صدای بلند خندید و محکم بغلش کرد و همانطور که میبوسیدش از روی زمین بلند شد و گفت : تو عشق منی .. 
بوهی با خوشحالی و ریز خندید و خطاب به فلیکس
گفت :بلیم ... مِمونا مُنتجَِلِن )بریم .. مهمونا منتظرن( سری تکون داد و همانطور که بوهی توی بغلش بود از اتاق خارج شد و همین خروجش مصادف شد با خوردن زنگ ایفون برای بار سوم. 
چان با لبخند از دیدن فلیکس به طرفش رفت و بوهی رو ازش گرفت و اروم پیشونی فلیکس رو بوسید و گفت : سلام عزیزم. 
متقابلا لبخندی زد و گفت : سلام. 
چان با شنیدن جواب فلیکس لبخندش رو پهن تر کرد و با بوهی توی بغلش به طرف ایفون رفت و در رو زد. 
بوهی که خیلی وقت بود چان رو ندیده بود و کمیبراش غریبه بود ، با بغض به فلیکس نگاه و شروع به نفس نفس زدن کرد. 
میترسید بازم فلیکس و هیونجین قصد رها کردنش رو داشته باشن .. مخصوصا الان که چان دم در ایستاده بود. 
هیونجین با خوشحالی به شلوار فلیکس که عوض شده بود نگاه کرد و حرفی نزد. 
فلیکسش هنوزم برای حرفاش احترام قائل بود و این موضوع باعث میشد برای هزارمین بار عاشقش بشه .
همانطور که توی فکر بود ، صدا اروم و پر از بغضی به گوشش رسید و مجبورش کرد با عجله دنبال منبع صدا بگرده. 
با دیدن بوهی که با لوچه ی اویزون و چشم های خیس بهش نگاه میکرد و زیر لب میگفت )بیا پیسم .. بیا پیشم( ، با عجله از روی مبل بلند شد و به طرف چان دوید. 
جیسونگ و سونگمین با ترس به هیونجین نگاه کردن و طولی نکشید که با دیدن بوهی فهمیدن موضوع چیه. 
همانطور که داشت با چانگبین و جونگین احوال پرسی میکرد ، بوهی از بین دستاش کشیده شد. 
متعجب به هیونجین نگاه و لب باز کرد تا چیزی بگه که با دیدن لرزش ریز بدن بوهی و سرش که توی گردن هیونجین مخفی شده بود ، حرفش رو خورد و گفت : چیشد ؟
دستش رو توی موهای بوهی فرو کرد و با اعصابی داغون و ناراحت از کاری که با روحیه ی لطیف بچش کرده بود ، لب زد : هیچی.
چانگبین با لبخند به طرف هیونجین رفت و دستشرو به طرفش دراز کرد و گفت : خوشحالم که دوباره میبینمت. 
متقابلا لبخندی زد و گفت : ممنونم که اومدی. 
اینبار جونگین به طرف هیونجین رفت و احترامی گذاشت و گفت : سلام هیونگ. 
سری تکون داد و همانطور که به کمر بوهی ضربه میزد تا اروم بشه لب زد : خوش اومدی .. برید توی سالن. 
و با اتمام حرفش دستی به موهای کیوت و دو گوشی نارا کشید و گفت : خوش اومدی خانم کوچولو. 
نارا لبخند محوی زد و گفت : ممنونم. 
و همراه با بابا و پاپاش به طرف سالن رفت. 
با رفتن اون دو نفر چان دستی به کمر بوهی کشید و گفت : عمو .. منم عمو چانی بابای می سان..  با این حرف چان سرش رو از توی گردن هیونجین در اورد و با بغض گفت : اس طلف اون انومه نیومتی ؟ )از طرف اون خانومه نیومدی ؟( اخمی از حرف بوهی کرد و به هیونجینی که چشماش خیس شده بود نگاه کرد و اروم لب زد : نه عمو .. من بابای می سانم .. اومدیم اینجا با هم حسابی بازی کنیم. 
اب بینیش رو بالا کشید و به هیونجین نگاه کرد و با مژه های خیسش به چشم های پدرش نگاه کرد و گفت : لاس میگه .)راست میگه ؟(
با لبخند سرش رو بالا و پایین کرد و با پشت دست و خیلی اروم اشکای بوهی رو از روی صورتش پاک کرد و گفت : اره پسرم .. راست میگه. 
دوباره نگاهش رو به چان داد و خیلی اروم دستاش رو باز کرد و از اون مرد خواست که بغلش کنه.  چان با خوشرویی بغلش کرد و لوپش رو بوسید وخطاب به هیونجین گفت : اینجا چخبره ؟
با چشم های خیسش خندید و با طعنه گفت : اثرات کار قشنگیه که با زندگیم انجام دادم. 
با اتمام حرفش به طرف اشپزخونه رفت و نگاهش رو به فلیکسی که با جونگین میخندید داد و گفت :
عزیزم میدونی قرصام کجان ؟
نگاه از جونگین گرفت و به طرف کابینت رفت و قرص های هیونجین رو به همراه یک لیوان اب براش برد و اروم لب زد : قلبت درد میکنه ؟ با لبخند سری تکون داد و گفت : نه .. موقع خوردنشونه. 
متقابلا لبخندی زد و با دیدن پیراهن هیونجین که یکم بالا رفته بود ، اخمی کرد و بهش نزدیک شد و خیلی اروم درستش کرد و بدون هیچ حرف یا نگاهی به مردش به طرف جونگین رفت و گفت : توی این مدت چیکار میکردی ؟ نارا رو گذاشتی مهد کودک ؟
سری تکون داد و نگاه از هیونجینی که بی نهایت از کار فلیکس ذوق کرده بود گرفت و گفت : اره ..
دیونم کردن .. هر بار یه چیزی میخوان .. بخاطر همین نمیتونستم بیام پیشت .. 
و سپس جوری که خودش و فلیکس بشنون لب زد :
از طرفی هم با این شرایط پیش اومده گفتم شاید دوست داشته باشی تنها باشی بخاطر همین نیومدم. 
لبخندی زد و کاپ ها رو توی سینی چید و همانطور که توشون قهوه میریخت لب زد : شرایط که واقعا افتضاح بود ... سونگمین و جیسونگم که اینجا بودن خیلی اذیت کردم و گاهی واقعا معذب میشدم .. خیلی خوبه که الان اومدی. 
متقابلا لبخندی زد و لب باز کرد تا چیزی بگه که هیونجین اروم لب زد : چیزی نیاز نداری فلیکس ؟ ابرویی بالا داد و به هیونجینی که از حالت چهره و کمر خمیده اش مشخص بود قلبش درد میکنه نگاه کرد و با مهربونی گفت : نه .. برو بشین. 
سری تکون داد و با لبخند از اشپزخونه خارج شد و سعی کرد با نفس های عمیق درد قلبش رو کم کنه. 
به محض خروج هیونجین از اشپزخونه ، جونگین به فلیکس نگاه کرد و گفت : هیونجین خیلی داره اسیب میبینه .. میتونم توی چشماش شرمندگی رو ببینم. 
اخرین کاپ رو هم پر کرد و نگاه ریزی به هیونجینی که با چان و مینهو و چانگبین یک بحث سیاسی راه انداخته بودن ، انداخت و گفت : واسه همین قبول کردم که برگرده .. 
جونگین ریز خندید و گفت : دروغ نگو .. بخاطر این نبوده. 
لبخند محوی زد و لب باز کرد تا چیزی بگه که جیسونگ و سونگمین هم وارد اشپزخونه شدن و سونگمین گفت : وای جونگین نمیدونی چقدر دیونمون کرده بود .. 
جیسونگ سری تکون داد و گفت : راست میرفت میگفت هیونجینم پس میرفت میگفت هیونجینم ..
دیونه شده بودیم .. بخاطر دلتنگی خودش گفت برگرده. 
جونگین کنار اون دو نفر ایستاد و گفت : مشخصه ..
میدونستم میخواستم خودشم تایید کنه. 
هیشی از روی حرص گفت و سینی رو برداشت و گفت:  برید کنار بی ادبا. 
سونگمین با خنده سینی رو ازش گرفت و به طرف سالن رفت. 
سپس جیسونگ هم با راحتی تموم در یخچال رو باز کرد و ابمیوه رو بیرون کشید و به فلیکس داد چون میدونست الان میخواد برای بچه ها نوشیدنی اماده کنه. 
با لبخند بطری رو از جیسونگ گرفت و گفت :
مرسی. 
سری تکون داد و گفت : خواهش میکنم.. 
همانطور که داشت لیوان های عروسکی اون کوچولو ها رو پر میکرد ، جونگین لب زد : میگم چشمات پف کرده چرا ؟
جیسونگ هم به چشم های فلیکس نگاه کرد و با اخم گفت : راست میگه .. چرا اینقدر پف کردن ؟ تازه فهمیدم. 
لبخندی زد و گفت : امروز بدترین اتفاق زندگیم برام افتاد. 
جونگین اخمی کرد و گفت : چیشده ؟
با یاد اوری موضوعی که ظهر براش پیش اومده بود ، بغضی کرد و گفت : ظهر از حموم بیرون اومدم و دیدم که بوهی و هیونجین روی تختن ولی هیونیو نبود .. رفتم توی سالن ولی اونجا و حتی توی اتاقشم نبود .. خیلی ترسیدم خیلی. 
بین حرفاش اشکی ریخت و ادامه داد : فکر میکردم بازم اومدن و بردنش ولی بعدش زیر میز ناهار خوری پیداش کردم که خواب بود .. بعد از اینم حال هیونجین بخاطر ترسی که بهش وارد شده بود بد شد و یه لحظه فکر کردم دارم از دستش میدم .. خیلی ترسناک بود. 
جیسونگ با ناراحتی و اخم به طرف فلیکس رفت و محکم بغلش کرد و گفت : اروم باش .. تا اتفاقات رو یادت بره یکم زمان میبره عزیزم .. زیاد بهش فکر نکن فلیکس ..الان هیونجین نیاز داره که اروم باشه
.
سری تکون داد و کمی توی بغل جیسونگ موند و با شنیدن صدای پسرکش مجبور به جدایی شد. 
بوهی : پاپا ؟ ما ابویه ندالیم ؟ )پاپا ؟ ما ابمیوه نداریم
؟(
لبخندی زد و گفت : چرا عزیزم .. الان میریزم براتون جیگرم. 
بوهی با خوشحالی سری تکون داد و از اشپزخونه بیرون دوید تا به بقیه ی بچه ها بگه که ابمیوه ی خوشمزشون توی راهه. 
جیسونگ با لبخند به بوهی و سپس دخترکش نگاه کرد و با دیدنش که یک ماشین برداشته و میخواست توی سر هیونیو بکوبه ، هینی کشید و خطاب به مینهویی که کنارش نشسته بود لب زد : مینهو بگیرش. 
مینهو هول شده و فلیکس و هیونجین با ترس و بقیه با نگرانی به جینا نگاه کردن و مینهو قبل از
برخورد اون ماشین به سر هیونیو گرفتش و خطاب به جینا گفت : چرا اینکار رو میکنی بابایی ؟
هیونیو که حسابی حرصش گرفته بود ، دستش رو بالا اورد و توی موهای جینا فرو کرد و طولی نکشید که جیغ جینا در اومد اما اون کوچولو که کم نمیاورد. 
همانطور که موهاش کشیده میشد ، خم شد و ساق پای تپلی هیونیو رو بین دندوناش گرفت و چنان گزید که جیغ هیونیو هم بلند شد. 
هیونجین و فلیکس و جیسونگ با عجله به طرف اون دو نفر دویدن و فلیکس با گریه های هیونیو حس میکرد جیگرش داره اتیش میگیره. 
مینهو دست های هیونیو رو گرفت و گفت : ولش کن عزیزم. 
سپس هیونجین هم کنار پسرکش نشست و گونه های جینا رو گرفت و کمی ماساژ داد و به محض جدایی دندوناش از ساق پای سفید و تپلی پسرکش ، هیونیو رو بلند کرد و از جینا دور شد. 
جینا با رفتن هیونیو ، به طرف مینهو برگشت و خودش رو توی بغلش پرت کرد و شروع به گریه کرد .
جیسونگ با ناراحتی به موهای دخترکش نگاه کرد و خیلی اروم کش توی سرش رو در اورد و شروع به ماساژ دادن کرد. 
هیونیو هم سرش رو توی گردن هیونجین مخفی کرد و اونقدر با صدای بلند گریه کرد که برای یه لحظه نفسش گرفت. 
فلیکس با ترس به طرف اشپزخونه دوید و یک لیوان اب پر کرد و با دست هایی که بی نهایت میلرزید به طرفش رفت و با رسیدن بهش با عجله از توی بغل هیونجین بیرون کشیدش و روی مبل نشست و اروم اروم اب دهنش کرد. 
هیونجین پایین پاهای هیونیو و فلیکس نشست و به خون کمی که از پای پسرکش میریخت نگاه کرد و لبش رو محکم گزید. 
برگشت و یک دستمال برداشت و اروم روی پای هیونیویی که هق هق میکرد گذاشت و باعث شد جیغش در بیاد. 
فلیکس با ناراحتی به پای پسرکش نگاه کرد و از اونجایی که قلبش از این گریه ها به درد اومده بود ، لب زد : برای چی موهاش رو کشیدی ؟ هان ؟
هیونیو که انتظار داد از طرف فلیکس رو نداشت ، با ترس بهش نگاه کرد و بی صدا اشک ریخت. 
جیسونگ از جینایی که اروم شده بود دور شد و به طرف فلیکس رفت و گفت : دعواش نکن فلیکس ..
تو که میدونی تقصیری نداره. 
بی اهمیت به حرف جیسونگ ، با یک انگشت به گونه ی هیونیو ضربه ی خیلی خیلی ارومی زد و گفت : چرا موهاش رو کشیدی ؟ گریه نکن و جواب منو بده. 
با بغض به فلیکس نگاه کرد و کاملا ساکت شد ولی لباش روی هم میلرزید و چشم های گردش پر از اشک بود. 
هیونجین با دیدن این مظلومیت ، لبش رو گزید و خواست چیزی بگه که فلیکس خطاب به هیونیو با صدای اروم و ملایم و بی نهایت مهربونی لب زد :
قبول داری کارت اشتباه بوده ؟
لباش رو بهم فشرد و اروم سرش رو بالا و پایین کرد و به فلیکس نگاه کرد. 
لبخند محوی زد و پیشونی پسرکش رو بوسید و اشکاش رو با پشت دست پاک کرد و محکم توی بغل گرفتش و گفت : تو جیگر منی .. پات درد گرفت ؟
وقتی دید فلیکس مهربون شده ، اشکاش رو ازاد کرد و شروع به لوس کردن خودش کرد و گفت : اله .)اره(
اهی کشید و پسرکش رو از توی بغلش خارج کرد و گفت : ببینم پای پسرمو. 
هیونیو با کیوتی تموم پاشو بالا اورد و با انگشت اشاره زخمش رو نشونه گرفت و چیزی نگفت. 
هیونجین و فلیکس و بقیه حضار با دیدن این کارش خندیدن و جیسونگ نگاه تیزی به جینا انداخت. 
میدونست همه چیز زیر سر همین گلوله ی اتشیه ولی نمیتونست بهش چیزی بگه چون دلش نمیومد.. 
حقیقتا این کاری که فلیکس هم انجام داده بود دعوا نبود فقط سوال پرسیدن بود ولی از اونجایی که تا به حال به جز مهربونی و عشق طوره دیگه با بچه هاش حرف نزده بود ، تن صدای یکم بالا و جدیش برای هیونیو ترسناک و ناراحت کننده بود. 

Spell Revenge Season2 حيث تعيش القصص. اكتشف الآن