قسمت هشتم : زار من و تو...
_ ت...تو...یه حاکمی تهیونگ...
سرش را عقب کشید و با حیرت به چهره کوک خیره شد ، چرا هیچ چیز و هیچ یک از کلمات او را نمی فهمید ، ولی با نگاه به چشمان کوک خوب فهمیده بود که هر چه هست جانش را تهدید میکند.
+ حا...کام ؟
آرام قدم برداشت و به سمت پیانو رفت به آن خیره شد ، چرا پدرش فقط گفته بود که مراقب آن نشان باشد و چیز دیگری نگفته چراها و سوال هایی که مغزش را میخوردند...
+ حاکم چی...کی...چرا من کوک؟
نمیدانست چگونه بگوید ولی خوب میدانست با رفتاری که تهیونگ در امروز داشت و شب گذشته را فراموش کرده بود باید دلش را به دریا میزد و هر چه میدانست میگفت:
_ حاکم دوازده صندلی عالی سازمان سیاه ، تو جانشین پدرتی تهیونگ...
+ جانشین پدرم؟
چیزی نمی فهمید دستانش میلرزیدند و فقط مات زده به کوک خیره شده بود ، کوک لبخند تلخی زد و سرش را آرام تکان داد و به سمت او رفت ، دستاتش را گرفت :
_ صاحب صندلی دوازدهم اون سازمان نفرین شده تویی تهیونگ.
+ میدونی کوک...
جمله اش را مانند مردگان گفت و دستانش را از دستان کوک بیرون کشید ، بغض کرده بود و نمیدانست برای کدام دردش گله کند و حالا درد آن نشان کذاییم به آن اضافه شده بود...
+ از وقتی که بهت گفتم بیا تا بیارمت اون نشان فاکیو ببینی ، مدام با خودم میگفتم کاش چیزیو ندونی کاش ، ولی تو همه چیزو میدونی کو...
آرام اشک میریخت و به تهیونگش حق میداد که گاهی تا کشتن قلبش بی رحمی کند و سرش داد بزند ، امان از عشقی که بین شان برابر بود ، زخم میزدند ولی برای هم درمان بودند و این زیبا ولی دردناک بود ، دلش را به دریا زد و کمی دهان باز کرد.
_ چ...ون چون منم عضو اون سازمان بودم...
دیگر طاقت شنیدن حرف های جدید و شکه کننده را نداشت ، بعد از شنیدن حرفش به سمت کوک چرخید دوید و بازوهایش را گرفت.
+ چ...چی؟
سرش را بالا آورد و به چشمان تهیونگ نگاه کرد و گفت :
_ من جئون جونگکوک عضو سازمان سیاه بودم تا پنج سال پیش تهیونگ و بخاطر اینه که اون نشان کذاییو که خانوادم و خودمو نابود کرد خوب میشناسم.
آرام اشک میریخت و به چشمان تهیونگ نگاه میکرد ، دستش را روی قلبش گذاشت و باز هم دهان باز کرد.
_ میدونی چرا اون نشانو میشناسم ، پدر منم مثل تو یه حاکم بود تهیونگ ، یه حاکم توی اون تشکیلات که کانتیننتال های ( منطقه های بی طرف سازمان سیاه در سر تا سر جهان ) سازمان سیاه و اداره میکرد ، بعد از یه مدت بخاطر اینه قدرت به دست کسه دیگه بیفته کشتنش دقیقا مثل پدر تو ، بعد از مرگ پدرم وارد سازمان سیاه شدم و تا تونستم کشتم و به خاک سیاه نشوندم اون تشکیلاتو ، همه چیز خوب پیش میرفت برای کشتن آخرین حاکم که پدر تو بود تهیونگ...
ESTÁS LEYENDO
Hampenth (Vkook)
Romance. هامپنث . خلاصه: کوک به ظاهر یه آدم عادیه ولی مامور سازمان سیاه و جانشین حکومت پدرش توی اون سازمانه و با نقشه وارد عمارت کیم بیونگ پدر تهیونگ که حاکم صندلی دوازدهم اون سازمانه میشه تا اونو بکشه و انتقام مرگ پدرشو بگیره ولی... پنج سال بعد... پنج سال...