لوکیشن رو برای اون امگا و دوتا پسراش فرستاد و خودش و بردار زاده اش به سمت محوطه نسبتا خالی از درخت رفتند تا با تبدیل شدن به گرگشون ابهاماتی رو که به وجود اومده بود رو از بین ببرن.
_تهیونگ من به این پسره اعتماد ندارم.
_امروز معلوم میشه، قطعا اگر چیزی پنهون باشه، از چشم دوتا آلفای اصیل دور نمیمونه
_میگم اگر بچه های ما بودن چی؟
_اشتباهمون رو قبول میکنیم و سعی میکنیم باری رو از روی دوش اون امگا برداریم.
جونگکوک کلافه شده بود و نمیدونست چجوری باید خودشون رو از این بحران به وحود اومده خلاص کنن.
_امیدوارم هیچ بچه ای وجود نداشته باشه، من واقعا تحمل دوتا بچه رو ندارم.
_منم امیدوارم عزیزم
_بیا تبدیل بشیم.
تهیونگ بدون حرف اول اختیار بدنت رو به گرگش داد و بعد دقایقی با ناله بلندی روی زمین نشست و درد تک تک اسخوک هاش رو به جون خرید و کم کم ناله هاش تبدیل به زوزه بلندی شد و اون دیگه تهیونگ نبود و وی جای اونو گرفته بود.
جونگکو هم تک تک این پروسه رو طی کرد و هردو با گرگ های مشکی منتظر اون امگا و دوتا آلفاهاش شدن.
جونگکوک خودشو به عموش نزدیک کرد و سرشو به گردنش نزدیک کرد و با زوزه ای کلافه بودنش رو به عموش نشون داد.
تهیونگ سرشو به اطراف چرخوند و وقتی صدای ماشینی رو شنید با پوزه اش ضربه ای گردن جونگکوک زد تا ازش جدا بشه و منتظر بمونن.
...
_خب پسرای عزیزم، امروز قراره با پدرای نچسبتون آشنا بشید، لطفا خونسردی خودتون رو حفظ کنید و دست به کارای اشتباه نزنید اوکی؟
لیام با اخم سر تکون داد، ولی لوهان ذوق زده بود، دلش میخواست والد آلفاهاش رو ببینه و هیجان داشت.
جیمین و بچه ها از ماشین پیاده شدن و راهی اون محوطه خالی شدن.
جیمین اینجارو مثل کف دستش میشناخت، وقتایی که از درد بارداری نمیتونست نفس بکشه، به اینجا میومد و با تبدیل شدن درد خودش رو به نوبه ای کمتر میکرد.
لیام و لوهان پشت سر آپاشون راه افتادن ولی قبل از اینکه به اون منطقه برسن جیمین ایستاد و سمت اون دوتا برگشت.
بهتره همینجا تبدیل بشیم، هیچ دلم نمیخواد اون دوتا برهنه ام رو ببینن.
_آپا مگه توهم تبدیل میشی؟(لوهان)
_معلومه که آره، شما برای اولین بار قراره تبدیل بشید و دردی رو که قراره تحمل کنید دلمو میسوزونه، پس میخوام خودمم همراه شما درد بکشم، بعداز شما منم تبدیل میشم

YOU ARE READING
ᴅɪꜱᴛᴀɴᴄᴇ|completed
Fanfictionfull سال ها استوار و قوی زندگی کرد تا دوتا توله آلفاش احساس نداشتن والد آلفا رو تجربه نکنند. اما.. اونا نیاز به والد آلفا دارن.. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کاپل: ویمینکوک ژانر: عاشقانه.. ا...