جیسونگ به سمت مینهو برگشت و با دست هاش صورت پسر بزرگتر رو قاب گرفت و گفت : '' تو بهترین هیونگ دنیایی. ازت ممنونم که بهم کمک میکنی و بهم یاد میدی که باید چطوری زندگی کنم. ''
پسر بزرگتر همون طور که صورتش بین دست های جیسونگ بود لبخندی زد و گفت : '' این وظیفه ی هر انسانه که به کسی که دوستش داره کمک کنه. من چون تو رو خیلی خیلی دوستت دارم، برای اینکه تو زندگی بهتری داشته باشی هر کاری میکنم. ''
جیسونگ سرش رو تکون داد و به اطراف نگاه کرد و پرسید : '' اینجا جاییه که توش برای ماموریت هات نقشه میکشی؟ ''
مینهو به نیم رخ جیسونگ نگاه کرد و با خودش فکر کرد : ' تا الان سه بار بهش گفتم که دوستش دارم و هر بار فقط سرش رو تکون میده و بحث رو عوض میکنه. '
جیسونگ سرش رو برگشدوند و به مینهو نگاه کرد و پرسید : '' هیونگ، نشنیدی چی گفتم؟ ''
مینهو به چشم های پسرک نگاه کرد و جواب داد : '' شنیدم ولی حواسم پرت زیباییت شد. '' و بعد لپ جیسونگ رو بوسید و دوباره تکرار کرد : '' من خیلی دوستت دارم، جیسونگ. ''
پسر کوچیکتر آروم سرش رو تکون داد و گفت : '' هر بار با گفتنش خیلی خوشحالم میکنی، هیونگ. ''
مینهو دوباره با خودش فکر کرد : ' پس هر سه بار شنیدی که بهت گفتم دوستت دارم. ' و بعد با دستش گردن و ترقوه های پسرک رو لمس کرد و گفت : '' امروز عصر یه ماموریت داریم. '' و بوسه ای به ترقوه ی پسرک هدیه کرد و در ادامه پرسید : '' دوست داری بیای؟ ''
جیسونگ با ذوق سرش رو تکون داد و در جواب گفت : '' البته. معلومه که دوست دارم. '' و از توی بغل مینهو بلند شد و دستش رو جلوی هیونگش گرفت و پرسید : '' قراره چیکار کنیم؟ طرف مقابلمون کیه؟ ''
پسر بزرگتر دست جیسونگ رو گرفت و از روی زمین بلند شد و گفت : '' یه گروه بازرگانی هستن که دو سال پیش از مافیا برای شروع کارشون کمک مالی گرفتن. رئیسشون همون روز با تمام پول از کره فرار کرد. معاونش و بقیه ی اعضای گروه قرار شد بعد از دوسال تمام پول رو برگردونن. امروز آخرین روز مهلت پرداختشونه و البته علاوه بر این رئیسشون هم یک هفته ای میشه که به کره برگشته تا توی مراسم خاکسپاری پدرش شرکت کنه. امروز رئیسشون میفهمه که در افتادن با لینو یعنی چی. ''
جیسونگ با چشم هایی که از ذوق برق میزدن همینطور به مینهو خیره شده بود. وقتی که صحبت پسر بزرگتر تموم شد، دستش رو گرفت و روی مبل راحتی داخل اتاق نشست و گفت : '' من همراه با تعدادی از افرادت ازتون مراقبت میکنیم تا تو با اعضای مافیا راحت کارتون رو انجام بدین. ''
مینهو لبخندی زد و گفت : '' نامدانگ ناراحت میشه وقتی بفهمه تو جاش رو گرفتی. ''
جیسونگ خندید و گفت : '' من قرار نیست جای نامدانگ هیونگ رو بگیرم. اون رئیس افرادته و من هم بادیگارد مخصوص جناب لی هستم که با تیمش از اعضای مافیا محافظت میکنه. ''
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Save Me | نجاتم بده
Фанфикپادشاه جهنم یا گدای بهشت؟ - : اسمم هان جیسونگه. مامور مخفی سازمان اطلاعات کره هستم. - : من از طرف سازمان مامور شدم به اینکه تو رو دستگیر کنم، لی مینهو. - : من دیگه نمیخوام به اون سازمان برگردم. تو الان میتونی هر بلایی که میخوای سرم بیاری چون من هویت...