Part 7|!اولین بوسه

310 45 21
                                    

زندگی ، پر از معنای های مختلف و برداشت های متفاوت برای آدم هاست .

آدم هایی که بازیچه های ، عروسک گردان های قاهر و توان مندی همچون سرنوشتشون هستن !

اینسری صفحه بدی از سرنوشت برای تهیونگ باز شده بود، صفحه ای که هیچ وقت توی عمرش انتظار روبه روي باهاش رو نداشت ، اما حالا پیش اومده بود ‌.

چند لحظه ای که شاید از نظر بقیه کوتاه باشه اما برای اون اندازه چند روز گذاشت ، هیج کدوم از صدا های اطرافش رو نمیشنید ‌.

انگار کلا اونجا حضور نداشت ، انگار توی خلسه توی ی جهان دیگه بود ، جز تصویر های تار و ناواضحی که میدید چیز دیگه ای رو درک نمیکرد برای خودش هم عجیب بود اما با این حال بازم دلش نمی‌خواست از اون خلاء و ارامش موقتی که داخلش بود خارج بشه.

علارغم اون چند لحظه دلنشینی که تجربه میکرد همه چیز کم کم داشت عادی میشد ، تصویر ها واضح تر و صدا ها بلند تر می‌شدند.

با کشیده شدن بازوش تلو تلو ریزی خورد و با گرفتن دستی که اون رو کشیده بود سعی کرد زمین نخوره که البته نمیشه کمک اون فرد رو هم برای حفظ تعادلش نادیده گرفت .

تازه متوجه شده بود حدودا یک یا دو دقیقه هست که حتی نفس هم نکشیده ! با سوزش و گرفتگی که توی ریه هاش حس کرد سریع هوا رو به داخل ریه هاش کشید .

همونطور که نفس نفس میزد سرش رو آروم بالا و به قیافه گیج و مبهم جانگ کوک خیره شد، تازه فهمید صاحب اون دستی که اینطوری بهش چسبیده کی هست .

سریع دستش رو از دست مرد کشید و با فشار ریزی که بهش وارد کرد فاصله قابل قبولی رو بین اون و خودش به وجود آورد.

دست هاش رو کنار بدنش مشت کرده بود و همونطوری که به جمعیت متعجب از رفتارش خیره بود تند تند پلک میزد .

با قدمی که پدرش جلو اومد باعث شد نگاهش به سمت اون بره.

" حالت خوبه تهیونگ؟ "

خنده سریعی کرد و سعی کرد همه چیز رو عادی جلوه بده نمیخاست سریع واکنشی نشون بده چون درحال حاظر تمام رفتار های اون و خانواده اش زیر ذربین بود و کوچک ترین چیزی ممکن بود جنگ بزرگی رو شروع کنه .

" بله .. بله ، بابت گیج بازیم متاسفم فقط یکم شوکه شدم ."

" هر کس دیگه ایم جای شما بود شکه میشد شاهزاده، ناسلامتی الان پادشاه آینده شمارو از پدرتون خاستگاری کردن ."

اگه الان هر وقت دیگه ای بود ، بدون توجه به چیزی، مطمعنا با پشت دستش میخابوند توی دهن اون زن وراج و خودشیفته اما الان چاره جز خفه شدن نداشت !

نگاه ریزی به جانگ کوک انداخت و با چشم تو چشم شدنشون،  لبخندی زدن که فقط خودشون دوتا می‌دونستن چقدر تنفر توی اون لبخند به ظاهر شیرین خوابیده.

𝐏𝐫𝐨𝐭𝐞𝐜𝐭𝐨𝐫 𝐨𝐟 𝐭𝐡𝐞 𝐦𝐨𝐨𝐧 | KookvHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin