زندگی ، پر از معنای های مختلف و برداشت های متفاوت برای آدم هاست .
آدم هایی که بازیچه های ، عروسک گردان های قاهر و توان مندی همچون سرنوشتشون هستن !
اینسری صفحه بدی از سرنوشت برای تهیونگ باز شده بود، صفحه ای که هیچ وقت توی عمرش انتظار روبه روي باهاش رو نداشت ، اما حالا پیش اومده بود .
چند لحظه ای که شاید از نظر بقیه کوتاه باشه اما برای اون اندازه چند روز گذاشت ، هیج کدوم از صدا های اطرافش رو نمیشنید .
انگار کلا اونجا حضور نداشت ، انگار توی خلسه توی ی جهان دیگه بود ، جز تصویر های تار و ناواضحی که میدید چیز دیگه ای رو درک نمیکرد برای خودش هم عجیب بود اما با این حال بازم دلش نمیخواست از اون خلاء و ارامش موقتی که داخلش بود خارج بشه.
علارغم اون چند لحظه دلنشینی که تجربه میکرد همه چیز کم کم داشت عادی میشد ، تصویر ها واضح تر و صدا ها بلند تر میشدند.
با کشیده شدن بازوش تلو تلو ریزی خورد و با گرفتن دستی که اون رو کشیده بود سعی کرد زمین نخوره که البته نمیشه کمک اون فرد رو هم برای حفظ تعادلش نادیده گرفت .
تازه متوجه شده بود حدودا یک یا دو دقیقه هست که حتی نفس هم نکشیده ! با سوزش و گرفتگی که توی ریه هاش حس کرد سریع هوا رو به داخل ریه هاش کشید .
همونطور که نفس نفس میزد سرش رو آروم بالا و به قیافه گیج و مبهم جانگ کوک خیره شد، تازه فهمید صاحب اون دستی که اینطوری بهش چسبیده کی هست .
سریع دستش رو از دست مرد کشید و با فشار ریزی که بهش وارد کرد فاصله قابل قبولی رو بین اون و خودش به وجود آورد.
دست هاش رو کنار بدنش مشت کرده بود و همونطوری که به جمعیت متعجب از رفتارش خیره بود تند تند پلک میزد .
با قدمی که پدرش جلو اومد باعث شد نگاهش به سمت اون بره.
" حالت خوبه تهیونگ؟ "
خنده سریعی کرد و سعی کرد همه چیز رو عادی جلوه بده نمیخاست سریع واکنشی نشون بده چون درحال حاظر تمام رفتار های اون و خانواده اش زیر ذربین بود و کوچک ترین چیزی ممکن بود جنگ بزرگی رو شروع کنه .
" بله .. بله ، بابت گیج بازیم متاسفم فقط یکم شوکه شدم ."
" هر کس دیگه ایم جای شما بود شکه میشد شاهزاده، ناسلامتی الان پادشاه آینده شمارو از پدرتون خاستگاری کردن ."
اگه الان هر وقت دیگه ای بود ، بدون توجه به چیزی، مطمعنا با پشت دستش میخابوند توی دهن اون زن وراج و خودشیفته اما الان چاره جز خفه شدن نداشت !
نگاه ریزی به جانگ کوک انداخت و با چشم تو چشم شدنشون، لبخندی زدن که فقط خودشون دوتا میدونستن چقدر تنفر توی اون لبخند به ظاهر شیرین خوابیده.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
𝐏𝐫𝐨𝐭𝐞𝐜𝐭𝐨𝐫 𝐨𝐟 𝐭𝐡𝐞 𝐦𝐨𝐨𝐧 | Kookv
Hayran Kurgu"جوئن ها تنها ی پسر دارن. یک آلفای خون خالص و جفت از پیش تعیین شده تو. " "پس گفتید که قراره با یه امگا آشنا بشم و اون امگا لونای من خواهد بود ." "نگران نباش، تو از امشب لونای من هستی، برای اولین بار بهت سخت نمیگیرم " "اگر بقیه با خون شون مجازات میشن...