پارت هفتم

111 31 3
                                    


لبخند زنان صندلیش را به چپ و راست میچرخاند و خیره به در منتظر ورود دوستانش بود. جیمی، سم و مکس وارد اتاق ریاست شدند. جیمی بلافاصله اخم کرد:"دهن گشادتو ببند حمال، آخرش کار خودتو کردی؟"

ییبو جواب نداد و ابروهایش را دوبار بالا و پایین کرد. لبخندش به پوزخندی زشت تبدیل شده بود. مکس عصبی غرید:"تو چی تو او کله ات داری؟ پهن یا گچ؟"
سم بی توجه به دوستانش به سمت مبل راحتی گوشه ی اتاق رفت و بر رویش نشست:"ییبو... من با اینا کار ندارم... به من با دلایل منطقی بگو چرا همچین کاری کردی؟"
جیمی قهقهه ای مصنوعی زد:"با ما کاری نداری؟ میخوای این جلبک با رسم شکل همه چیو برات توضیح بده؟ "

دستانش را بالا آورد و با جمع کردن انگشتان دو دستش گفت:"به این ابعاد ریده... بدم ریده"

ییبو سعی کرد نخندد اما چند ثانیه بیشتر نتوانست تحمل کند و در نهایت با صدایی بلند شروع به خندیدن کرد.

جیمی عصبی داد زد:"وقتی میگم آیکیوش پایینه همینه"
ییبو اشک جمع شده گوشه ی چشمش را پاک کرد:"این سوپراستارهای سابق درسته که هر کدوم با رسوایی های خاصی از دنیاشون رونده شدن اما مثل الماسهای خاک خورده یه گوشه افتاده بودن... ما چرا نباید از استعدادشون استفاده کنیم؟"

مکس پوزخند زد:"الماس؟ خاک؟ احمق تو خودت داری میگی با رسوایی رونده شدن... چرا ما باید خودمونو به خاطر اونا بدنام کنیم؟ ها؟"
ییبو خونسرد از پشت میزش بلند شد و مقابل دوستانش بر روی میزش نشست:"خرین دیگه... مثلا یکی مثل کریس... اولا از کجا معلوم اتهاماتی که بر علیهش زدن درست باشه؟ ثابت شده تا حالا؟"
با دیدن سکوت دوستانش نیشخندی زد:"درسته... هنوز ثابت نشده... از اون گذشته... اگه اون قبلا خواننده بود الان میتونه به عنوان مدل برای ما کار کنه... چون یه مدتی هم نبود الان حسابی تو چشم میاد..."
جیمی داد زد:"نه مثل اینکه جدی جدی تو کله ات ریدن... آخه احمق نمیگی ممکنه سهاممون به فاک بره؟ هیترهای این مثلا هنرمندهای بی گناهت ما رو به گا بدن؟ وای وای وای... ییبو تو چرا هر روز خرتر میشی؟"
ییبو اخم کرد:"هی مرتیکه ی دراز بی خاصیت... داری کم کم روی سگمو بالا میاری"
جیمی یه قدم به سمت ییبو برداشت اما با سد شدن مکس بین او و ییبو، متوقف شد:"روی تخمیت بالا بیاد مثلا میخوای چیکار کنی ها؟"
مکس کلافه جیمی را به عقب هول داد:"بس کنین... با هر دوتونم..."

مکس به سمت ییبو چرخید:"ییبو... تو میدونی ما همه با هم نصف سهامو داریم... کسی که همه ی صف دیگه ی سهام دستشه یکی دیگست... تو الان مجبوری اونا رو هم قانع کنی در صورتیکه نتونستی حتی ما رو قانع کنی"
ییبو اخمش بیشتر شد:"منظورت چیه؟"
سم به مبل تکیه داد:" معلومه... به زودی یه جلسه ی اضطراری میذارن که تو اون جلسه تو باید حرف بزنی و دلایل کافی بیاری که این سرمایه گذاریت به ضرر شرکت نیست..."
ییبو سرش را تکان داد. از روی میز پایین آمد. میز را دور زد و بر روی صندلیش نشست:"اگه نگرانی شما اینه... بسپارینش به عهده ی من"
سم نگران گفت:"ییبو... این سرمایه گذاری یکم ریسکیه، اینطور فکر نمیکنی؟

ییبو نیشش باز شد و چند باری ابروهایش را بالا انداخت: "منم عاشق ریسک کردنم... غیر اینه؟!"

از نظر سه مرد جوان، ییبو متوجه ی اتفاقی که افتاده بود نشده و حرف زدن با او بی حاصل بود. جیمی جلوتر از بقیه از اتاق ییبو زد بیرون. مکس هم پشت سر او از اتاق خارج شد. سم کمی به چهره ی خوشحال و مطمئن ییبو نگاه کرد. با کوبیدن دستانش بر زانوهایش از جایش بلند شد تا از اتاق بیرون برود. به در اتاق رسید. تردید داشت، کمی دستگیره ی در را فشرد و با یک قدم عقبگرد به ییبو نگاه کرد. نگاه ییبو سوالی بود. سم گفت:"ییبو... اونی که باهاش جلسه داریم... جانه... خودتو برای توضیح دادن بهش آماده کن"
ییبو شوکه و ساکت به بیرون رفتن دوستش خیره ماند. او می دانست جان یکی از سهامداران بزرگ شرکت آنهاست. زمانی که این خبر را شنیده بود، سعی خودش را بی تفاوت نشان بدهد و موفق هم شده بود اما درونش شعله ی بزرگی از خشم روشن بود.

از همان روز با خودش عهد بست هرگز مسیری را نرود یا کاری نکند که با این سهامدار رو به رو شود. اما از شانس بد او، این بار قرار بود با جان ملاقات داشته باشد.

"مگه اون بوزینه خودش وکیل نداره؟ اینقدر بیکاره؟" ییبو زیر لب زمزمه کرد.

عصبی دستش را بر روی میز کوبید:"اه... لعنتی..."

تمام تلاشش را کرد تا افکار خسته اش را جمع کند. تصمیم گرفت برای این موضوع با وکیل شرکت صحبت کند و نظرش را بپرسد: یعنی با جنی.

*****

مارتین رد کف شیر را از روی لب جینی پاک کرد و انگشتش را به دهنش رساند:"اووممم خوشمزست"

جینی چشمانش را خمار کرد و عشوه کنان پرسید:" لبام یا شیر؟"

مارتین به چشمهایش خیره شد: "کف شیر"

با جواب مارتین، ریتا و ماری با صدای بلند زدند زیر خنده. جنی از عصبانیت پلکش میپرید. به تندی از روی صندلی بلند شد:"تو... تو واقعا یا کند ذهنی یا یوبس!! کی وسط لاس زدن اینجوری نامزدشو ضایع میکنه؟"

ریتا در حالیکه میخندید گفت:"خدایی تو هم چرت میگیا... طرف داره شیر میخوره میای میگی من خوشمزه ترم یا شیر؟ احمق فکر کردی الان لاس زدی؟"

ماری سرش را تکان داد:"راس میگه... خیلی احمقانه بود"
اشک در چشمان دختر جوان حلقه شد:"شماها هم مثل این الاغین... اصلا همتون برین گمشین..."

پاکوبان و به سرعت از آنها دور شد. ریتا و ماری در حال خندیدن بودند. مارتین گفت:"من داشتم اذیتش میکردم... نمیفهمم جدیدا چرا اینقدر حساس شده و زود بهش بر میخوره!!"

ماری گفت:"مرض و حساس شده... درسته لایه ی بیرونیش شبیه گرازه اما تو وجودش یه گربه ی احمق پنهون شده"
ریتا گفت:"تو هم که عین مارتیم به جای تعریف کردن بیشتر تخریبش کردی... واقعا ریدین دوتاییتون"
ماری چشمانش را در کاسه چرخاند:"خوبه بابا... خودتم کم گند نزدی"
ماری سرش را به سمت مارتین برگرداند:"پاشو برو دنبالش دیگه؟؟ نشستی اینجا که خودش بیاد جلو؟"

مارتین بلند شد تا به دنبال جنی برود. ریتا گفت:"ببین پسر... لاس نزن یهو برو سراغ اصل مطلب"
مارتین سرخ شد. ماری پس گردنی محکمی به ریتا زد و داد دوستش را در آورد. ماری لبخند پر مهری به مارتین زد و گفت:"برو آرومش کن... راستی بهش بگو قراره پس فردا بریم ژاپن... دیگه تفریح تو هند بسه... اینطوری یکم حواسشو پرت میکنی"
مارتین سرش را تکان داد و بین بحث دو دختر به سمت اتاق خودش و جنی رفت.

The Blue Dream / رویای آبیTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang