Part 1:

39 2 0
                                    

𝘚𝘰𝘮𝘦𝘵𝘪𝘮𝘦𝘴 𝘵𝘩𝘦 𝘸𝘰𝘳𝘴𝘵 𝘵𝘩𝘪𝘯𝘨 𝘪𝘴 𝘵𝘰 𝘣𝘦𝘭𝘪𝘦𝘷𝘦 𝘵𝘩𝘢𝘵 𝘯𝘰𝘵𝘩𝘪𝘯𝘨 𝘸𝘪𝘭𝘭 𝘤𝘩𝘢𝘯𝘨𝘦.
...𝘭𝘪𝘵𝘵𝘭𝘦 𝘣𝘪𝘵 𝘰𝘧 𝘮𝘦...

***

از شیشه دودی ماشین به آسمون شب زل زد. توی اون همه نور جاده، ستاره ها بزور اجازه درخشیدن داشتند. نفسشو آه مانند بیرون داد و به مردی که رو به روی دوربین ها ایستاده بود و در برابر سوال های بی پایان خبرنگار ها جواب های سربالا میداد، نگاه کرد. ناخداگاه لبخندی روی لب هاش نشستند.

مرد یقه اسکی سفید رنگی به تن داشت و پالتوی پشمی قهوه ای رنگ و شلوار پارچه ای که خط اتو به خوبی روش رد انداخته بود، زیبایی استایلش رو که با استایل پسر توی ماشین ست بود، کاملا به رخ میکشید. مرد موهای مشکی رنگشو به سمت بالا حالت داده بود و لبخند دندون نمایی تحویل دوربین ها میداد.

پسر لبش رو زبون زد و به مرد که حالا با تکون دادن سر برای دوربین ها با کمک بادیگارد به سمت ماشین میومد، نگاه دیگه ای انداخت. لبخندش رو حفظ کرد و بعد از چند لحظه در عقب ماشین باز شد و مرد کنارش جا گرفت‌ و راننده بعد از سوار شدنش ماشین رو به حرکت درآورد.

مرد نگاهش کرد و لبخند مخصوصشو تحویل پسر داد. لبخندی که پسر قسم میخورد مثل اون رو فقط توی رویاهاش و باز هم در خصوص همین مرد دیده بود.
- پات چطوره؟
صدای بم مرد رو شنید و نگاهی به سر زانوی پاره شده اش انداخت و تکخندی زد.
-بهتره.
مرد سری تکون داد‌.
-رفتیم خونه برات میبندمش.
پسر لبخند روی لب هاش تجدید شد و نگاهشو بالا آورد‌.
-ممنون.
ولی مرد بدون توجه مشغول غر زدن شد.
-نمیفهمم خبرنگارا چطور میتونن اینقدر اعصاب خورد کن باشن. حتما باید اینقدر هول می‌زدند که اینطوری باعث بشن بخوری زمین ؟
پسر شونه ای بالا انداخت و به عادت لب پایینشو زبون زد.
-دیگه اتفاقیه که افتاده و عصبی کردن خودت چیزی رو عوض نمیکنه.

مرد نفسشو حرصی بیرون داد و درحالی که نگاهشو از پای زخمی پسرش میگرفت و به صورتش میداد، دستشو پشت کمر پسر برد و جلو کشیدش‌. لبخند نصفه ای زد و سرشو نزدیک تر برد.
-یونگیا...

پسر که با گذشت پنج سال هنوز هم با رفتارای یهویی مرد تپش قلب میگرفت تنها با صدای هوم مانندی جوابش رو داد. مرد خنده کوتاهی کرد و سرشو بازهم جلوتر برد.
-لب هات با این لیپ گلاس خیلی براق بنظر میرسن.

یونگی لبشو بی اراده زبون زد و همین کافی بود که مرد سرشو کاملا نزدیک ببره و فاصله بین لب هاشون رو به صفر برسونه. پسر آب دهنشو قورت داد و فقط تونست دربرابر اون حجم نرم روی لب هاش تنها چشم هاشو ببنده و توی اون بوسه ملایم همراهی کنه.

مرد همینطوری که با دستش کمر پسر رو نوازش میکرد، با دست دیگش چونه اش رو گرفته بود و از هر عقب نشینی یهویی یونگی جلوگیری میکرد. لب پایین پسر رو بین لب های خودش جا داد و مک کوچیکی بهش زد. کاملا نرم و ملایم‌.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 03 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

... 𝘒𝘪𝘭𝘭𝘪𝘯𝘨 𝘔𝘦 𝘚𝘰𝘧𝘵𝘭𝘺 ...Where stories live. Discover now