مشت مینهو برای صورت مومو سنگینتر از چیزی بود که فلیکس حدسش رو میزد. اونقدر سنگین که به اجبار خواهر خائنش رو برای درمان به بیمارستان برسونه و وقتش رو تلف کنه. فلیکس نمیتونست مومو رو بکشه یا به مرگ اجازهی تصاحب وجود کثیفش رو بده، بخش قابل توجهی از اموال هنوز به نامش بود و آشنایان زیادی داشت که بخوان خونخواهش باشن. آه کوتاهی کشید و بیحوصله به ورودی بیمارستان زل زد. هیونجین هنوز بر نگشته بود و این یک چیز رو واضح برای فلیکس روشن میکرد، مومو شدیداً آسیب دیده بود.سرش رو به صندلی تکیه داد و نگاهش رو به بازتاب چشمهای اخم آلود مینهو توی آینه دوخت. میتونست موج خجالتی که هردو پلکش رو میلرزوند ببینه.
«تقصیر تو نیست مین.»
مرد با مکث کوتاهی، شونههاش رو بالا انداخت و چیزی نگفت. اطلاعات لو رفته اهمیت چندانی نداشتن، با این وجود فلیکس ارزشمند تر از این بود که یک خائن توی مجموعهش داشته باشه، این رو حتی جیسونگی که از احترام هیچ چیزش رو قبول نداشت هم تایید میکرد.
«متاسفم.»
همزمان با جنبیدن لبهای مینهو، در باز شد و هیونجین خودش رو روی صندلی پرت کرد.
«صورتش کاملاً خرد شده ولی خوب میشه. حالا خونه؟»
«همین که نمیمیره کافیه.»
هیونجین تایید کرد و با شیطنت آه کشید. صورت مینهو درهم شد و با یک دست فرمون رو گرفت تا با دست دیگه، ادب ناقص پسرک گستاخ کنارش رو کامل کنه. هیونجین با احساس خطر خیلی لوس جیغ کشید و این کشمکش تا رسیدن به آپارتمان فلیکس ادامه داشت، این دو نفر هیچوقت قرار نبود باهم کنار بیان.
— losers
« Some people never fill their dreams, hard way, But I saw people that just broke through, broke through »
بیت سنگین موزیک پنتهاوس مجلل فلیکس رو پر و هیونجین سرخوش با آرتیست مورد علاقهش همراهی کرد. بوی اشتها آور غذا حواسش رو میدزدید و فلیکس ده ثانیه برای رسیدن به میز وقت داشت. کاسهی پر از کیمچی رو ناخونک زد و با لذت انگشتهای مزه دار شدهش رو مکید، طعم بهشت رو داشت.
«کاش دوش میگرفتی.»
فلیکس غر زد و با حوله ای که فقط پایین تنهش رو میپوشوند برای خوردن غذا رفت. البته که چشمهای هیونجین میخ قطرات بازیگوش آب روی بدن مرد بزرگتر شدن. درست کنارش ایستاد و برای برداشتن کاهوی طعم دار خم شد، بوی ملموس بدنش به راحتی حس میشد و حالا لبهای هیونجین برای نشستن روی هالهی روشن سینهی فلیکس میلرزیدن.
«With you on my side I overcome every hill»
صدای بم و نسبتاً بلند فلیکس، پسرش رو به خودش برگردوند و حواسش رو دوباره به غذا پرت کرد. سرخ شدن گونههای هیونجین پوزخند کثیفی گوشهی لب فلیکس رو بالا برد و لذت چشیدن مزهی خوب کیمچی رو دو برابر کرد. مثل پسر بچههای نابالغ به بدنش واکنش نشون میداد و چرا که نه، اغوا کردنش رو دوست داشت.
YOU ARE READING
. 𝖺𝖿𝗍𝖾𝗋𝗅𝗂𝖿𝖾 ( hyunlix )
Non-Fiction" من آسیبی هستم که به اندازهی کافی آزارش میدم، فکر میکنی طعمهی دوست داشتنیم رو بذل و بخشش میکنم؟ " - لی فلیکس، پسرخواندهی ماکیمارا هاش طی اتفاقی نامعلوم به قدرت میرسه جایگاه پدرش رو تصاحب میکنه، ماکیمارا زمین گیر میشه و با هربار شنیدن اسم ف...