• پارت بیستم •

26 6 2
                                    

ازیرافیل توی دفترش توی ساختمون آکادمی گوتیک پشت میزش نشسته بود و سعی میکرد روی تحقیقاتش تمرکز کنه

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

ازیرافیل توی دفترش توی ساختمون آکادمی گوتیک پشت میزش نشسته بود و سعی میکرد روی تحقیقاتش تمرکز کنه. دیکشنری عبری، انجیل عبری، ادبیات تفسیری و چندتا انجیل ترجمه‌ی انگلیسی به شکل پراکنده‌ای روی میز دوروبرش بودند. اما تمرکز کردن روی معانی متعدد از یه کلمه‌ی خاص توی یه قسمت خاص سخت بود، مخصوصا وقتی حواسش پی یه هم اتاقی خاص بود.
اوه.
کرولی.
همونطوری که ازیرافیل یه زمانی فکر میکرد، اون اصلا ظالم نبود. فقط از درون شکسته بود. ولی... خیلی زیبا بود.
راجع به مسائل خیلی عمیق فکر میکرد و حتما درد زیادی رو تحمل کرده بود. ازیرافیل فکر کرد شاید اون حتی خبر نداره چقدر به ارتباطات انسانی و دوستانه و عشق نیاز داره. و برای همینه که اینطوریه.
حالا که اون رو بیشتر میشناخت بیشتر متوجه میشد چقدر آسیب دیده. شبیه این بود که ازیرافیل داشت از توی یه شهر به ستاره‌ها نگاه میکرد، زیبا بودند اما زیباییشون قابل مقایسه نبود با اینکه بره جایی که هیچ آلودگی نوری وجود نداشته باشه و اون موقع اون‌ها رو ببینه،انگار که بار اول بوده.
ازیرافیل فکر کرد شاید اون رو دوست داره.  فکر کرد شاید اون رو خیلی خیلی دوست داره، ولی نمیتونست دوباره توی یه رابطه ناسالم بمونه.
پس... کرولی با هرچیزی که درگیر بود، باید خودش به تنهایی از پسش برمیومد.
صدای ضربه در رو شنید و فکر کرد شاید یه دانشجوی لیسانس برای تکالیف مقدمه ادبیات کتاب مقدس کمک میخواد.
بدون اینکه از پشت میزش بلند شه، جواب داد: بفرمایین تو.
در به سرعت باز شد.
حلال زاده!
+‌گبریل؟ تو اینجا چیکار میکنی؟
مثل یه شبح از گذشته‌ی وحشتناک ازیرافیل اونجا ایستاده بود.
× اومدم واسه سخنرانی باب گاف توی سالن تئاتر. گفتم تا اینجام سری بهت بزنم.
باب گاف. درسته. ازیرافیل هم قصد داشت بره. بلکه بتونه ازش بخواد کتابش رو امضا کنه. چطور تونسته بود همچین چیز هیجان‌انگیزی رو فراموش کنه؟
+ کتاب عشق رو خوندی، نه؟
ازیرافیل به سختی میتونست باور کنه گبریل اول از همه بتونه یه کتاب بخونه و دوم اینکه چیزی بخونه که تیترش کلمه عشق رو داشته باشه.
× یه تعداد از اعضای گروهم اونو توی باشگاه کتاب کلیسایی که من رهبرشونم خوندن.
+ اوه خدای من! نمیتونم باور کنم کسی تو رو مسئول یه باشگاه کتاب کرده باشه.
گبریل مغرورانه جواب داد: من یه جورایی همکار کشیش محسوب میشم. همچنین خیلی برام عجیبه که باید به شماها بگم از اسم خداوند توی همچین جمله‌هایی استفاده نکنین.
گبریل به میز ازیرافیل نزدیک شد و یکی از کتابها رو برداشت.
× خوشحالم که دیگه اینجا نیستم.
و با تنبلی کتاب رو روی میز پرت کرد.
ازیرافیل دندوناش رو به‌هم فشار داد: چیز دیگه‌ای هست که بخوای؟
گبریل دستاش رو محکم به هم زد: فقط میخواستم سر بزنم.
+ اوهوم.
سمت قفسه‌ی کتاب نزدیک میز ازیرافیل رفت و بررسیش کرد: پسرت چطوره؟
+ پسرم؟
گبریل قیافه عجیبی به خودش گرفت: با اون پسره نیستی، مگه نه؟
یه کتاب از قفسه بیرون آورد و با بی‌علاقگی نگاهش کرد و بعد با بی‌احترامیِ آشکاری کتاب رو سرجاش گذاشت.
× باید بهت بگم زیرا. باید بهتر از اینا پیش بری. منظورم اینه که... پسره یه جوری بنظر میومد.
اوکی! این دیگه کافی بود.
+ گبریل، فکر کنم بهتره بری.
گبریل کتابی رو که داشت برمیداشت تا نگاه کنه سرجاش برگردوند و با تعجب ازیرافیل رو نگاه کرد.
× چی؟ نمیشه یه مرد بیاد و با دوست قدیمیش حرف بزنه؟
ازیرافیل بلند شد و ایستاد و دست‌هاش رو روی میز فشار داد: ما با هم دوست نیستیم و من پیشنهاد میکنم بهتره گورت رو گم کنی، قبل اینکه زنگ بزنم حراست.
گبریل یه قدم عقب رفت و دستش رو به حالت دفاعی جلوی خودش گرفت: واو. ببخشید. نمیدنستم پریودی.
+ گبریل! محترمانه و دوستانه ازت میخوام، فاک اف.
ازیرافیل تلفن رو برداشت تا با حراست تماس بپیره اما خوشبختانه گبریل سریع از دفتر بیرون رفت و ازیرافیل پشت سرش در رو قفل کرد.

کرولی برای چندمین ساعت بود که داشت اطراف ویرجینیا دورمیزد و به "بهترین‌های کوئین" گوش میداد. خوشحال بود که آقای داولینگ یه سیستم خوب و نسبتا مدرنی روی ماشین نصب کرده اما تو ماشین فقط یه سی‌دی پشت نورگیر پیدا کرده بود: "بهترین‌های کوئین". خوبه که کوئین رو دوست داشت وگرنه حوصله‌اش سر میرفت.

𝐿𝑂𝑉𝐸 𝐼𝑁 𝐵𝐿𝑂𝑂𝑀 Donde viven las historias. Descúbrelo ahora