گلوریا چشم روی هم فشرد و از تاردین فاصله گرفت. امکان نداشت گریه کرده باشه... امکان نداشت چیزایی که دیده بود واقعی باشه! همهاشون توهمی بود که تاردین توی ذهنش جا داده بود، هیچکدوم واقعی نبود.تاردین اما از پنهان کردن خیلی چیزها، از پنهان کردن خودش پشت تاریکی که ازش ساخته شده بود خسته بود. سکوت کافی بود، حداقل مقابل گلوریا!
- نمیدونستم آخرین باره، اما اون روز آخرین باری بود که عشق رو تو چشمهات دیدم...
خنجر پایین اومده رو دوباره بالا گرفت. لبخند تلخی زد و گفت:
- خودت باعثش شدی! حیف من تاردین، حیف عشقی که بهت دادم...
اون لبخند تلخ، زهر شد و جاری شد تو رگهای تاردین. خیره چشمهای گلوریا شد و این دیدن، عالم دیگهای داشت... اینبار کسی که خواهان عشق بود، تاردین بود و گلوریا کسی که قلبی داشت از سنگ!
حالا خیلی بیشتر از قبل احساس میکرد اولین و آخرین کسی که واقعی اون رو خواسته بود، فقط و فقط گلوریا بود... دختری که از هویت تاردین از ابتدا با خبر بود و دلبست به قلب تاریکش؛ ولی حالا چرا تاردین دیگه نمیتونست این خواستن رو داشته باشه؟ چرا دیگه توسط یاس کوچولوش خواسته نمیشد؟ زمزمه کرد:
- من خواستم درستش کنیم گلوریا!
گلوریا ابرویی بالا انداخت و با تمسخر گفت:
- درستش کنی؟ جالبه! تویی که هر لحظه و هر ثانیه منتظر نابودی اطرافیانشه. تو رو چه به عاشقی آخه؟
حرفهای گلوریا خنجر شد و رفت توی قلب تاردین، قلبی که درسته مملو از تاریکی بود؛ ولی واقعا عاشق بود. ولی... گلوریا راست میگفت! اون رو چه به عاشقی؟ هر کسی نزدیکش میشد محکوم به مرگ بود، یا تا سر حد مرگ ازش متنفر میشد. اون حتی عشق فرزندانشم نداشت؛ هرچند که خودش عامل همه اینهاست.
- میدونی مشکل من کجاست؟ من تنها بودم، همیشه و همیشه و تو... قدر تنهاییهام تو رو میخواستم تاردین! میخواستمت و توعه لعنتی قدرم رو ندونستی.
خنجرش رو پایین آورد و با دست راستش اشکهاش رو پاک کرد. موهاش رو پشت گوش فرستاد و ادامه داد:
- بدجوری دلم برات تنگه تاردین، بدجوری دلم آغوشت رو میخواد، بوسههات رو میخواد؛ ولی برگشتن... محاله! بعد از همه این کارهات برگشتنم محاله مرد تاریکم.
- چرا هر چی میگم گوش نمیدی یاس کوچولو؟ تو... تو اون شب منو پس زدی، باهام لج کردی و منم لجم گرفت! من نمیخواستم دیگه هیچکدوم از اینکارها رو انجام بدم؛ ولی...
عصبی میون حرفش پرید:
- ولی انجام دادی! من شاید بعد از اون کار تو داغون شده باشم، انگیزم رو برای زندگی بدون خانوادهای که همیشه میخواستم و از بین رفت از دست دادم... ولی هیچوقت کم نیاورد، خود لعنتیم رو از اول ساختم و اجازه نمیدم حالا دوباره نابودم کنی!
YOU ARE READING
Resurrection of the sky | (هادِس 2)(Kookv)
Fanfiction«کامل شده» «جلد دوم هادِس» چه میشود اگر خداوندگار... به همه دروغ گفته باشد؟ آسمان قرار است بپا خیزد و در این رستاخیز، فردی نابود و دیگری به تخت خواهد نشست... ژانر: عاشقانه، ماورایی، تخیلی، هیجانی، معمایی