بی اشتها و مغموم به میز صبحانه نگاه میکردن. هیچکس حرفی برای گفتن نداشت؛ هرازگاهی یک نفر با اشتیاق بلند میشد و از راه حلی که به ذهنش رسیده بود میگفت اما در اخر باز هم به بن بست میخورد و سرجاش مینشست. هوسوک تمام راه ها رو به روی اونها بسته بود... هیچ چاره ای برای نجات دادن اون مرد نداشتن. احساس کمبود میکردن، انگار که چیزی رو گم کرده باشن. نامجون برخلاف اصرار و تمنا های تهیونگ برای حضور در دادگاه و دفاع از هوسوک، به تنهایی و مخفیانه به دادگاه رفته بود و رای نهایی رو به بقیه اعلام کرد. هر کاری که از دستشون ساخته بود انجام دادن؛ خونه هوسوک رو کاملا تخلیه و از هر مدرکی پاک کردن و در عوض عروسک دلقک بزرگی رو به دیوار زده بودن، نامجون به اداره رفت و تمام تلاشش رو کرد تا حداقل کمی از مدارک رو از بین ببره اما یونگی تمام اون ها رو داخل گاوصندوق خونه خودش مخفی کرده بود.
با شنیدن رای دادگاه، دنیا یکبار دیگه روی سر همشون خراب شده بود. هیچ چیز بدتر از این نبود که یکی از اعضای خانوادهاشون درگیر مشکل بزرگی شده بود و اونها فقط باید تماشا میکردن.
جونگکوک همینطور که به ظرف صبحانهاش خیره شده بود زمزمه کرد:
-هوسوک صبحانه خورده؟ اون احمق با معده خالی وحشی میشه...
نامجون چاپستیکش رو بین انگشت های مشت شدهاش فشرد و حرفی نزد. جین با صدایی که متاثر از بغض خراشیده شده بود گفت:
-من میرم و خودم رو تحویل میدم... نمیتونم دست رو دست بذارم و هوسوک رو به تنهایی تو جهنم رها کنم.
افسر به چشم های سرخ پارتنرش نگاه کرد و سعی کرد قانعش کنه.
-با این کار هوسوک ازاد میشه؟ اگه این کارو بکنی و اون خبرش رو بشنوه فقط داغون تر میشه.
جیمین اینبار با حرص اشک هاش رو پاک کرد و با صدای بلندی گفت:
-میگی چیکار کنیم نامجون شی؟ هوسوک بخاطر ما همه چیز و گردن گرفت و نابود شد. اون کسی بود که همیشه مقابل گلوله سپر محافظ ما میشد... انتظار داری ما دست روی دست بذاریم و بیخیالش بشیم؟
نامجون سکوت کرد. البته که قصد نداشت از راهش برگرده و هوسوک رو تنها بذاره؛ اما مراقبت از بقیه اعضا اولویت هوسوک بود و باید قبل از هر چیزی به همین وظیفهاش عمل میکرد.
-ما میریم آمریکا.
همه با شنیدن این جمله از زبان نامجون، شوکه سرشون رو بالا آوردن و بهش نگاه کردن. تهیونگ خواست لب به اعتراض باز کنه و حرفی بزنه اما افسر مانع شد و ادامه داد:
-هوسوک رو رها نمیکنیم، اما اول باید بریم امریکا و از اینجا دور بشیم. میریم اونجا و بعد از اینکه یک راهی پیدا کردیم برمیگردیم.
YOU ARE READING
FLORICIDE | SOPE
Fanfiction༺Floricide🥀 ┊Genre:Criminal, Angst, Romance, Smut ┊Couple: Sope, Vkook ┊Writer: Shinrai _هیچکاری نتونستم بکنم، چیکار میکردم؟ خب دوستم نداشت، به قول خودش اونقدراهم احمق نبود که یکی مثل من رو دوست داشته باشه. و بعد اون رفت. طوری رفت که من ارزو کرد...