:«لوک حواست به من هست؟»
پسر در حالی که مشغول دید زدن اون زن بود که زیر آفتاب همون طور که داشت عرقش رو پاک میکرد بشکه های سنگین رو از عرشه پایین میاورد و روی شن ها میذاشت، نمادین سری تکون داد ولی حتی یه کلمه هم از حرفای برادرش رو نفهمیده بود
جیس رد نگاه برادرش رو گرفت و رسید به اون زن
ماده گرگ!دختری از قیبله دوتراکی که پدرشون دیمون اون رو به عنوان کارگر خریده بود و بهش لقب ماده گرگ رو داد
:«من میرم وسایلم رو جمع کنم»
لوک رو تنها گذاشت و اجازه داد بره با اون زن صحبت کنه ولی پسر خجالتی تر از این حرفا بود
پس صبر کرد و بعد از چندین دقیقه ماده گرگ به سمتش اومد و دستش رو بوسید
:«پرنس»
صدای زن کمی خشن بود ولی در عین حال روان بود
:«ماده گرگ»
زن سری تکون داد و کنارش ایستاد
قد بلندش باعث میشد لوک از آفتاب به دور باشه و سایه قدش اون خنک نگه داره
نمیدونست چی بگه پس بازهم ماده گرگ پیش قدم شد
:«قدم بزنیم؟»
سری تکون داد و سمت چپش شروع به قدم زدن کرد
خسته بازوهاش رو تکون میداد و با منقبض، منبسط کردن ماهیچه هاش سعی میکرد خستگی رو از بدنش دور کنه
:«پرنس کوچولو میخواد چیزی بگه؟»
ماده گرگ به زبان والرین از پسر پرسید و منتظر نگاهش کرد
لوک از تعجب ایستاد و به زبان والرین پرسید
:«چطوریـ..»
جملش رو با پوزخند گامل کرد
:«والرین بلدم؟ زمانی که اون پیرمرد مشغول یاد دادن این زبان به تو بود من پشت در پا به پات تمرین میکردم»
لوک لحظه ای حسودیش شد زن بهتر از خودش صحبت میکرد
ادامه داد
"من فردا دارم میرم پیش پادشاه برای جانشینیم"
ماده گرگ خندید هیچ کس از صحبت های اون دو متوجه نمیشدن
"متوجهم ولی چرا پرنس باید به این گرگ توضیح بده؟"
لوک ایستاد و سرش رو بالا گرفت، ماده گرگ زغال سیاه رو به پشت چشمش زده بود که باعث شده بود چشماش وحشی تر از اینی که هست به نظر بیاد سرخی لباش وقتی میخندید باعث میشد حرفایی که در موردش هست رو باور نکنه سلاخی هزاران نفر بدون شمشیر، کشتن اژدها فقط با یه خنجر، ترس مردم وقتی وارد خیابان میشه اون باید یه زن خشن بی رحم باشه پس چرا انقدر با لوک مهربون بود؟