part 9

20 8 0
                                    



" امیدوار بودم بتونم سر از این رفتار عجیبت در بیارم، ولی ظاهرا استایلز ها بهتر بلدن با تو رفتار کنن تا من"


ویلیام با لحنی سرد کلمات رو پشت هم ردیف کرد و این واکنش درست زمانی اتفاق افتاد که فهمید لویی بالاخره تسلیم حرفاش شده.

به علاوه ی همه چیز، لویی حتی برای شام خوردن با خانواده استایلز بسیار مشتاق به نظر می رسید و صورتش روشن تر شده بود و چشم های آبیش به زیبا ترین شکل ممکن می‌درخشیدن.

این چیز ها باعث نمیشد ویلیام لذت غر زدن و تحقیر کردن لویی رو از دست بده.

^^^

به آهستگی از پله های خانه ی  سفید با گچکاری های زیبا بالا رفت و در باز شد، بلافاصله خودش رو به داخل خانه انداخت و به دنبالش باقی اعضای خانواده وارد شدند و دیزی ام که با سرو صدا جیغ جیغ میکرد از این جمع مستثنا نبود.

چرا امشب آسمون باید هوس باریدن میکرد؟ دخترک خدمتکار دامنش رو مرتب و صاف کرد و بعد کت لویی رو که در همان فاصله کوتاه  بین ماشین و ورودی عمارت از قطره های باران خیس شده بود رو ازش گرفت.

چشمش که به دزموند افتاد با خوش رویی جلو رفت و دستاش رو به گرمی فشرد و این کارش باعث شد ویلیام تو دلش به خودش افتخار کنه که بالاخره موفق شده پسرش رو سر عقل بیاره.

و بعد دزموند با شریکش دست داد و خوش امد گویی مفصلی کرد.


"ایشون ماریان همسر من هستن"

ماریان لبخندی تحویل لویی داد و لویی می تونست قسم بخوره نگاه ها و خنده های اون زن همه رو به یاد جادوگر بدجنس شهر اوز میندازه

" Tu es la bienvenue, bébé" .
(خیلی خوش اومدی عزیزم)


ماریان این رو گفت و سعی کرد با لحجه غلیظش فرانسوی بودنش رو یاداوری کنه، اما اون فقط یک دورگه بود

"نوربرت و نیک، پسرای کوچک من"

"اوه واقعا نیازی به معارفه نیست، شماها که هم رو میشناسید و منم که خب هری همه چیز رو برام تعریف کرده"

گفت و بعد با چشم هاش اطراف رو بررسی کرد تا بتونه هری رو پیدا کنه، اما وقتی موفق نشد اهی کشید


ماریان خندید و گفت "داری دنبالت مردت میگردی؟ "

لویی سری تکون داد و گفت" اوهوم لطفا، اون کجا رفته؟ "


دز گفت" الان پیداش میشه "و بعد اون ها رو به سمت پذیرایی هدایت کرد و هری رو دید اونجا انتظار میکشید

لویی جیغ کم جانی از سر ذوق کشید و به سمت هری دوید

"ازا" گفت و محکم هری رو بغل کرد و باعث شد که کمی تلو تلو بخوره و شوکه بشه، اما محکم لویی رو گرفت تا اون پسر دیونه جفتشون رو به روی زمین نندازه.


"هعی اروم چیکار میکنی؟" لویی غر غر کرد و کمی از هری فاصله گرفت، لباش رو گاز گرفت و اون هارو به طرز لوسی جمع کرد و هری با چشم های درشت شده به عشوه های لویی و لب های اویزونش نگاه کرد.

Compulsion [L.S]by Niloufar.Where stories live. Discover now