part 11

21 8 0
                                    

من زندم

من از اون قضیه ظرف های نشسته جون سالم به در بردم و الان اینجام.....

ماجرا اینجوری شد که مامان بزرگم باهام اومد منم زود ظرفامو بردم تو اشپز خونه و بهش به شوخی گفتم چشماتو ببند اونم ندید چقدر وضع خرابه 😂

منم زود شستم و بعد اتاقمو مرتب کردم و وسایلا رو جمع کردیم اومدین خونه و همه چی به خوبی و خوشی تموم شد و کسی منو نکشت

فقط اون ظرفا یه سه چار بار دیگه توسط مامان بزرگم سابیده شدن😂😂

میخواستم یکی از مهم ترین پارتا رو اپ کنم اما خوب چون اون پارت خیلی احساسی بود و زیاد حرف زدم، فازش میپرید پس به جاش اینو براتون گذاشتم، بچه های خوبی باشید دوستاتونو تگ کنید ووت و کامنت بزارید که از پارت بعدی همه چی جدی میشه. خب زیاد دیگه ور ور کردم بریم واسه این پارت

_____________________

حلقه باریک نقره ای رنگ رو توی دستاش گرفته بود و باهاش بازی میکرد اون رو بین انگشتان دستش حرکت میداد و با دقت نگاهش میکرد.

ساده بود و شکل خاصی نداشت، اما ظریف و زیبا بود، لبخند روی لبای هری شکل گرفت وقتی داشت تصور میکرد این حلقه دور انگشت لویی چقدر فوق العاده میشه، اما اون لبخند در کمتر از چند ثانیه محو شد و جاش رو به اخم مستحکم و ترسناکی داد.

هیچ چیز اون طور که می خواست نبود، هری مرد خوش بینی نبود، اون باورش رو به اتفاقات خوب سال ها پیش از دست داد.

اخرین باری که اتفاق شادی رو تجربه کرده به خاطر نداشت. اون میترسید و همین ترس باعث شد فرصت های خوبی رو از دست بده.

لویی یادش نبود، هری رو به خاطر نمیاورد، شبی که اون رو برای بار اول دیده بود اونقدر مست بود که حتی اسم خودش رو هم فراموش کرده بود.

قرار بود هری حلقه نامزدی رو توی مهمانی شنبه شب به لویی بده و وانمود کنه خوشحاله، هری همیشه با خودش خیال پردازی میکرد که یه روزی قراره به لویی حلقه بده ولی حالا، خوب میدونست که این هیچ ارزشی نداره.

^^^

لیام در اتاق رو باز کرد و در آستانه در ایستاد و به هری خیره شد که مشغول حلقه بود و در افکارش شناور، لیام میترسید یه روزی هری غرق همین افکارش بشه دستش رو جلوی صورتش گرفت و با سرفه ای مصنوعی هری رو متوجه خودش کرد، مرد سرش رو بالا اورد.

"جلسه چند دقیقه دیگه شروع میشه، نوربرتم رنگش حسابی پریده، نمیخوایی باهاش حرف بزنی"

" نه"

"راشل اماده است و خیلی ام خوشحاله به خودش مطمئنه و..."

"به نظرت باید بهش بگم شنبه قراره نامزدی رو اعلام کنن و من میخوام بهش حلقه بدم؟"

Compulsion [L.S]by Niloufar.Où les histoires vivent. Découvrez maintenant