𝙋𝘼𝙍𝙏 8

337 84 32
                                    

امروز یکشنبه بود و خب مشخصا تعطیل بود. کار زیادی نداشت و چون نزدیک هیتش بود با اینکه سرکوب کننده مصرف کرده بود و آمپول هایی که دوز بالایی داشت تا موجب بشه هیت نشه و عوارض بالایی داشتندو زده بود. اما باز فرمونای زیادی ازش آزاد میشد و کل خونه رو فرا گرفته بود. بی‌حوصله بود پس دوباره رفت سراغ گوشیش تا کار مورعلاقشو انجام بده-
ولی با چیزی که دید تعجب کرد!

Unknown:
اوه! تو.....تو پیامامو سین زدی!؟

10:25



Unknown:
اوه!

10:25


Unkhown:
سلام..‌‌متاسفم که پی ویتو پر کردم از پیامای عجیب غریبم! تو که دیگه همشونو خوندی ولی میتونی فراموش کنی هرچی خوندی؟👈🏻👉🏻

10:25


Unkhown:
ولی برام عجیبه‌‌‌....چرا چیزی نگفتی؟ راستی میتونم اسمتو بدونم؟ عا خب چیزه....چون تو خیلی چیزا دیگه ازم میدونی!

10:26


Unkhown:
البته میتونی هم نگی...ببخشید خیلی حرف زدم! البته در حالت عادی اینطور نیست و وقتی دیدم تو یهو آخرین بازدیدت امروز صبح بوده و سین زدی پیامارو استرس و هیجان گرفتم!

10:26


Unkhown:
امروز روزه تعطیله...! و من آزادم! خیلی جالبه نه؟ یهو بعد ۸ روز سرکار رفتم و دوباره بعد ۲ ۳ روز سرکار رفتن امروز یکشنبه روز تعطیله.

10:26


Unkhown:
تو سرکاری؟ اصلا...اصلا دختری یا پسر؟

10:27


Unkhown:
نکنه پیرمرد یا پیرزنی...؟عححح! خیلی حرف زدم اصلا ببخشید👈🏻👉🏻

10:27


تهیونگ امگایی شدیدا آروم و متین بود اما یه رویِ پرحرف و شیطون داشت که تو تنهایی خودش و یا کنار جیمین و خانوادش ازش رو نمایی میکرد.
دوست نداشت پیش یه غریبه پر حرفی کنه و بعد پشیمون باشه. زمانی که دبیرستان بود برون‌گرا بود دقیقا قبل از مشخص شدن ماهیت گرگش اما بعد از اون اطرافیانش با به قول معروف دوستای فیکش بعد از فهمیدن اینکه امگاست مثل قبل باهاش رفتار نکردند و زمانی که تهیونگ باهاشون وقت میگذروند یا خیلی حرف می‌زد اونا تو ذوقش می‌زدند یا می‌گفتند:

"بسه تهیونگا خسته شدیم چقدر حرف میزنی؟"
"آدمای پر حرف احمقن و تو احمقی مگه؟ پس‌ کمتر حرف بزن"

و امثال این حرفا که به قدری روش تاثیر گذاشتند که تو همون ۱ ماه آخر دبیرستان کم کم باعث شد درون‌گرا بشه و به کل عوض شد.

و حالا از صحبت با این غریبه که تقریبا خیلی ازش فهمیده بود ، دوباره اون حس پشیمونی داشت بهش دست می‌داد! گوشی رو پرت کنار و دستو پاهاشو کش داد خمیازه ای بلند کشید. که یهو صدای نوتیف گوشیش اومد.
با عجله و هیجان گوشی رو برداشت و دید اون فرد بالاخره یه اسم برای خودش انتخاب کرده. گرچه خودش اسمی هنوز برای اکانتش بعد ۱ سال نگذاشته بود و حتی پروفایل هم نداشت. براش مهم نبود چون با کسی جز رئیسش چت نکرده بود اینجا.

Seen

جی کی: پس تو.....

Unknown: پس من؟

جی کی: هیچی-

Unknown:عههه!حرفتو کامل بزن

10:29

Seen

تهیونگ که دید طرف پیامشو سین زد ولی جوابی بهش نداد کلافه اخمی کرد و دوباره تایپ کرد.

Unknown: چرا حرفتو نصفه میزنی خب؟
میشه حداقل اسمتو بگی؟

جی کی: رئیست جئون جونگکوک.

با اون جمله گوشی از دستش افتاد و حس کرد زمان ایستاد.

_____________________________

پارت جدید فیکشن BEREFT بعد از دوسال آپ و ویرایش شد.

BEREFT ᴷᴼᴼᵏᵛOù les histoires vivent. Découvrez maintenant