تهیونگ برگشت و به در نگاه کرد که چه کسی اون رو اون چنان محکم باز کرده بود ؟ قبل از اینکه فرد رو ببینه صدای بلندش توی گوش هایش زنگ میزند و سپس آرام بدنش از پشت در نمایان می شود
( اعلاحضرت خانو.... )
فرد با دیدن حال پادشاهش و طوری بر روی زمین جمع شده بود حرفش را میخورد و اینبار با چشمانی گشاد شده از تعجب و ترس رو پادشاهش میگوید
( اعل..اعلاحضرت حالتان خوب هست ؟! برای معالجه طبیبی خبر کنم ؟! )
و با اولین قدمی که به سوی پادشاه برداشت با دست جونکوک که طوری مقابلش قرارش داده بود که یعنی بایست سر جایش میماند و جرعت نزدیک شدن را به خود نمی دهد و با صدایی که به خاطر تحمل آن درد جان افروز کلفتتر شده بود و کمی گرفته بود گفت
خدمتکار که با حرف پادشاهش روح از تنش جدا شده بود و صورتش به زردی میزد با حالی زار سریع مقابل پادشاه تعظیمی کرد و خیلی زود برای توجیح خودش گفت
( اعلاحضرت تمامی خاندان کیم در اینجا حضور دارند و ما دیگر نمیتوانستیم جلویشان را از آمدن به اتاق ملکه بگیریم ، لطفا مرا عفو کنید اعلاحضرت )
جونکوک که عامل اصلی اتفاق را در یافته بود خشمش فرو کش کرد و در حالی که دستش را تکان میداد خطاب به خدمتکار ناشایست گفت
جونکوک : ( به خاطر اینکه موضوع خاندان کیم بود عذرت را میپذیرم ولی اگر فقط باری دیگر چنین اتفاقی رخ دهد یقین داشته باش که دیگر زنده نخواهی بود تا نتیجه ی کارت را ببینی )
جونکوک : ( کافیست دگر خدمتکار های ملکه را صدا زن تا اورا برای ملاقات با خاندان کیم آماده کنند و توهم زودتر از جلوی چشمانم گمشو )
جونکوک هر بار با یاد آوری صحنه ی بوسه ی ناکام خود و تهیونگ عصبانی تر شده و بیش از گذشته از خدمتکار روبرویش و خاندان کیم که مسبب ناکام ماندنش از چشیدن طعم شیرین لب های ملکه بودند متنفر میشد با خارج شدن خدمتکار احمق دو نفر باقی مانده در افکار خود غرق شده بودند ولی افکاری کاملا متفاوت از یکدیگر یکی درگیر این بود که تهیونگ هنگام مواجه با خاندان کیم و شنیدن حقیقت چه واکنشی نشان خواهد داد و کاملا فرد مقابلش را که از ترس همانند گچ دیوار سفید شده و در گوشه ای بر روی تخت جمع شده بود فراموش کرده بود و دیگری درگیر افکار ترسناک خود بود و هر لحظه ببشتر به آنها بال و پر میداد مانند اینکه اگر واقعا فرد مقابلش پادشاه باشد او بدبخت میشد میگویید چرا چون اون چند لحظه قبل پادشاه را رسما عقیم کرده بود و صد در صد فرد مقابلش کینه ای تر از آن بود که از زخمی شدن عضوش به دست تهیونگ بگذرد و همین تهیونگ را بیشتر در ترس فرو میبرد اگر مجازاتش میکرد چه ؟! زندانی اش ؟! یا از همه بدتر اعدام میکرد ؟! بی خبر از آنکه او مهمتر از آن بود که بتوان به خاطر چنین آسیب های کوچکی ، حتی بر روی شخص شخیص پادشاه ، مجازاتی برایش در نظر گرفت
YOU ARE READING
bull sheet destiny
Werewolf*bull sheet destiny * قسمتی از داستان : با دم عمیقی که از بوی گردن تهیونگ گرفته با صدایی دو رگه دم گوش تهیونگ شروع به صحبت کرد ناشناس : ( خیلی دیر کردی ملکه ... ) تهیونگ که گیج شده بود خواست سرش را بالا بیاورد ولی سیاهی تنها چیزی بود که نصیبش شد و ب...