جيمين لبخندی زد و در حالی که به چشمهای خمار یونگی خیره شده بود
جواب داد «نکنه میخوای منو تیغ بزنی؟؟»یونگی لب پایینیش رو گزید «شايد؟؟ »
جیمین یک تای ابروش رو بالا داد در حالی که پشت سر پسر بزرگتر
رو نوازش میکرد دوباره نزدیکش شد بیشتر از یک نفس فاصله نداشتن ..یونگی که مسخ وجود اون پسرک شده بود آروم سرش رو کج کرده پیشونیش رو به پیشونی جیمین چسبوند دلش میخواست تا آخر شب فقط لبهای پسرک رو ببوسه اما انگار جیمین راضی نبود، چون انگشت سبابه اش رو گذاشت روی لبهای یونگی «هنوز اعتراف نکردی که دوستم داری!»
یونگی نگاهش رو به
چشمهای پسرک داد «دیگه چطوری بهت بگم؟»جیمین دستش رو با حالت نوازش وار روی گونه یخ زده ی یونگی گذاشت «ثابت کن!»
یونگی لب تر کرد «چطوری ثابت کنم؟؟ خودمو از بالا پشت بوم بندازم پایین؟؟ یا بندازم توی چاه؟»
جیمین ازش فاصله گرفت «بهم ثابت کن که هیچ ربطی به این اتفاقات اخیر
نداری»یونگی چند ثانیه مکث کرد منظورش رو نفهمیده بود «اتفاقات اخیر؟؟ »
خیلی یهویی جو بینشون عوض شد .
جیمین دست کرد توی جیب کت چرمش که زیر پالتوش پنهان شده بود «تو همون پلیسی هستی که به جین اطلاعات میده؟»یونگی با شنیدن این حرف خیلی جاخورد. انتظار چنین چیزی رو نداشت ابروهاش بالا پریدن بعد چند ثانیه مکث کوتاه خندید «چی میگی؟؟ من و جین دو تا دوست قدیمی هستیم خودتم اینو میدوني!»
جيمين سرتكون داد و لبخندی زد «من بهت اعتماد دارم!» اینو گفته دوباره بهش نزدیک شد.
یونگی هم متقابلا لبخند زد فکر
میکرد خطر رفع شده پسرکوچیکتر آروم دستش رو گذاشت روی گونه ی یونگی و لبهاش رو با ملایمت بوسید.پسر بزرگتر چشماش رو با لذت بست و همراهیش کرد. اما قبل از اینکه بوسه اشون عمیق تر بشه یه چیز تیز وارد رگ گردن یونگی شد.
با حالتی دردمند چشماش رو باز کرده از جیمین جدا شد گیج نگاهش کرد
تا اینکه متوجه شد جیمین بهش سرنگ زده چند قدم عقب رفت ابروهاش توی هم رفتن «تو..... چیکار.....کردی!؟»دیدش رفته رفته تار میشد و بدنش رو حس نمیکرد دیگه نتونست خودش رو نگه داره و افتادزمین.
قبل از اینکه به طور کامل هوشیاریش رو از دست بده جیمین رو دید که روی یک زانوش نشست از شونه
اش محکم گرفت صداش توی گوشش اکو شد «ولی به بقیه هیچ اعتمادی ندارم!»با حس درد بدی قسمت گردنش چشماش رو باز کرد.اولین چیزی که دید سقف سفید اتاقش بود.
نفسش رو با آه بیرون داد و دستی به گردنش کشید ناله کنان به حالت نشسته در اومد گیج خواب بود.
یادش نمیومد کی اومد توی اتاقش؟ اصلا کی اومد خونه؟؟
YOU ARE READING
🍊Tangerine head || yoonmin✔️
Fanfiction🍊کامل شده💫اون پسر کله نارنگی قبلا یکی از بهترین دوستام بود..الان همکار،همخونه و همینطور دوست پسر داداش احمقم! اما چرا بین این همه آدم داداش من؟چرا از بین این همه پلیس اون اومد تیم ما؟چرا از بین این همه آدم با اون همخونه شدم؟نمیدونم!! این سرنوشت من...