my half brother

1.2K 97 3
                                    

part1
ویو جیمین

_تو شرکت دیگه کارام تموم شده بود و داشتم پرونده هارو رو میز مرتب میکردم که برم خونه که همون موقع تلفنم زنگ خورد

تعجب کردم خیلی کم پیش میومد کسی تو این وقت از ظهر بخاد به من زنگ بزنه گوشیمو از تو

جیبم در اوردم و نگاهی به صفه گوشی انداختم

شمارع ناشناس بود اما از کره.. حس خوبی به این شماره نداشتم...

جوری که غرق فکرام بودم نفهمیدم که گوشی کی قط، شد..تصمیم گرفتم بعدا زنگ بزنم و ببینم کیه و راهی خونه شدم همینجور که به سمت پارکینگ میرفتم تا سوار ماشینم بشم ناخوداگاه یاد 8سال پیشم افتادم...که چیشد که اصلا من اومدم امریکا 

(فلش بک 8سال پیش)

_دوباره همون دعوای همیشگی. با چشمای اشکی به مادرم نگا میکردم که چجوری دارع از پدرم کتک میخوره اون یه معتاد بود و یه روانی به تمام عیار و بخاطر اینکه بهش مواد نرسیده بود دوباره سراغ مادر بیچارم اومده بود..

موقعی که مادرم افتاد رو زمین دیگه نتونستم تحمل کنم و با گریع رفتم سمت پدرم و با دستای کوچیکو ضعیفم دستاشو گرفتمو گفتم

_پدر خواهش..هق..خواهش میکنم مامانو نزنش.. هق.. پدر.. پدرر
یهو با عصبانیت نگام کرد و بازوی لاغرو ظریفمو بین دستای بزرگو محکمش گرف و منو از پله ها بالا برد

_سوجین خواهش میکنم کاری با اون نداشته باش اون بچته سوجیننن

یهو پدرم با عصبانیت برگشت سمتش و گف
_تو خفشو جیسو فقط خفشو حساب تورو بعدا میرسم.. الان میخام این بچرو ادب کنم که یاد بگیره دخالت نکنه

و بدون توجه به اینکه هر دفع زمین میخورم  دستمو کشید و پرتم کرد تو اتاق همون موقع ارنجم خورد به کمد و درد خیلی بدی تو ارنجم پیچید با گریه گفتم

_پدر... هق.. لطفا با منو مادر کاری نداشته باش.. پدر
تا اومدم حرف بعدیمو بزنم با سیلی محکمی که تو صورتم خورد نتونستم چیز دیگه ایی بگم و شدت گریم بیشتر شد
همون موقع دوباره دست اسیب دیدمو بین دستاش گرف که گریم بیشتر شد.. در کمدو باز کردو منو انداخت تو کمد که با ترس نگاهی بهش انداختم
_نه.. هق.. نه پدر خواهش میکنم من میترسم.. نههه
اما اون در کمدو بست و درشو قفل کردو گف
_همینجا میمونی تا یاد بگیری تو کارای من دخالت نکنی بچه و بعد صدای پاش اومد که رفت بیرون و در اتاقو قفل کرد
با مشتای ضعیفم به کمد میزدم
_پدرررر.. خواهش میکنم.. اوما... من.. هق.. میترسمممم.. اوما
انقدر این کارو انجام دادم که خسته شدم و نشستم کف کمد...همجا تاریک شده بود با ترس نگاهی به کمد تاریک انداختم.. حس میکردم کمد داره دور سرم میچرخه..نفسم به سختی بالا
میومد و حس میکردم دیگه نمیتونم نفس بکشم.. چشمام تار شده بود میخاستم چشمامو ببندم اما تو اخرین لحظه در کمد با شتاب باز شد و من تو اغوش گرم یه نفر رفتم..

kookmin (my half brother) Where stories live. Discover now