part2
بعد از اون موقعی که پا به 18سالگیم گذاشتم یه روز مادرم سریع اومد خونه هنوز پدرم خونه نیومده بودو من تنها با کتابام خودمو سرگرم کرده بودم.. اروم از سرجام پاشدمو روبروی مادرم وایسادم و دستاشو توی دستام گرفتمو به صورت رنگ پریدش نگاه کردم و گفتم
_چیشده اوما چرا استرس داری ها
دستای لرزونشو از تو دستام دراورد و دستشو برد سمت کیفش و بعد یچیزی شبیه به پاسپورت و یه برگه که مال بلیط هواپیما بود گذاشت تو دستمو گفت
_جیمین عزیزم برو وسایلتو جمع کن قراره با پسر دوستم بری امریکا و اونجا ادامه تحصیل بدی_اوما داری چی میگی کجا برم با کی..تورو اینجا تنها بزارم؟
_جیمین فقط تا یه ساعت وقت داری که وسایلتو جمع کنی و بری این اولینو اخرین فرست طلایی که میتونی پیشرفت کنی و درس مورد علاقتو ادامه بدی اونم تو ارامش.. جیمینم بهم اعتماد کن اون کسی که قراره تو باهاش بری مطمئنه و تو فرودگاه باهم اشنا...
_اوما میزاری من حرف بزنم.. داری برا خودت همچیو میبریو میدوزی و اصلا نظر من مهم نیست که اصلا راضیم که برم یا نه.. اصلا معلوم هست میخای منو کجا بفرستی..
بعدم من چجوری تورو اینجا با این دیونه تنها بزارم ها.. من نمیخام جایی برم و همینجا...
یهو شروع کرد به گریه کردن و دستمو محکم بین دستای ظریفو لاغرش گرفتو گفت_جیمین ازت خواهش میکنم بخاطر مادرت برو جیمین من میدونم تو هیچ وقت تو این خونه ارامش نداری چجوری میخای درس بخونی وقتی اون روانی هر دفع میاد کتک میزنه و من نمیتونم هیچ کاری کنم چجوری سکوت کنم وقتی میبینم بچم هروز داره جلو چشمام اب میشه
_اما..
_اما نیار جیمین فقط برو و پشت سرتم نگاه نکن بخاطر مادرت پیشرفت کن بخاطر مادرت شاد بمون و زندگیه خوبی داشته باش.. لطفا
سریع بغلش کردمو عطر موهاشو تو ریه هام فرستادم و با صدای پر بغضم گفتم
_مواظب خودت باش اوما.... خیلی دوست دارم..
VOCÊ ESTÁ LENDO
kookmin (my half brother)
Romanceجیمین پسری که تو بچگیش از مادرش به دلایلی جدا میشه و با دوستش تهیونگ به امریکا سفر میکنه اما یهو چی میشه بعد از سال ها جیمین دوباره به کره برگرده و با برادر ناتنیش روبرو بشه ....