Part36

46 17 6
                                    


اخرین پرونده رو هم از کشوی میز شخصیش بیرون اورد و روی باقی اون ها گذاشت. نگاهی به اطرافش انداخت تا از چک کردن همه چیز مطمئن بشه؛ با دیدن گردنبندی که از هوسوک هدیه گرفته و حالا زیر میز افتاده بود، مردمک چشم هاش لرزید و دستش رو برای برداشتن اون دراز کرد. اون مرد قلب شکسته‌اش رو برداشته و رفته بود، اما یادگاری های زیادی ازش باقی مونده بود... یادگاری هایی که یونگی رو زنده نگه میداشتن.

حلقه‌ی گردنبند رو لمس کرد و اون رو داخل جیبش گذاشت. نفس عمیقی کشید، نامه رسمی ای که اماده کرده بود رو برداشت و به طرف اتاق شخصی رئیس پلیس رفت. تقه‌ای به در زد و با شنیدن اجازه ورود از طرف ارشدش، وارد شد. مرد بزرگتر به محض دیدن یونگی با سرخوشی خندید و از جا بلند شد.

-ایگو خوش اومدی مرد قهرمان! بشین راحت باش.

دست یونگی رو به طرف کاناپه ها کشید و اون رو مجبور به نشستن کرد و خودش هم مقابلش نشست. ضربه های پی‌درپی و آرومی به پشت دست مرد کوچیکتر زد و تحسینش کرد.

-تو واقعا یک نابغه ای! میدونستم که از پسش برمیای، من همیشه حمایتت کردم مگه نه؟

یونگی بدون اینکه ذره‌ای به عضلات صورتش زحمت بده، به رئیس پلیس خیره شده بود و اجازه میداد به دروغ و چاپلوسی هاش ادامه بده. البته که اون مرد هیچوقت ازش حمایت نکرده بود و هر چند وقت یکبار طلبکارانه به سمت میز یونگی میرفت و بهش میگفت که اگه عرضه و توانایی حل پرونده جک رو نداره، اون رو به افسر دیگه‌ای بسپاره.

-اوه راستی!

با عجله از جا پرید و به سمت میزش هجوم برد و پاکت نامه ای رو برداشت؛ اون رو به سمت یونگی گرفت و گفت:

-برای تو اومده. بهت ترفیع دادن مرد، حالا ما باهم در یک رده هستیم! وسایلت رو جمع کن اعزام میشی به یک اداره دیگه.

این خبر خوشحال کننده‌ای به نظر میرسید... البته نه برای یونگی که امروز باید تمام خوشحالیش رو به خاک می سپرد. بی توجه به خبری که شنیده بود از جا بلند شد و نامه استعفاش رو به طرف رئیس پلیس گرفت.

-وسایلم رو جمع کردم اما نه برای اعزام شدن! میخوام استعفا بدم.

مرد بزرگتر متعجب تکخندی زد و چهره‌اش رو در هم کشید.

-منظورت چیه؟ شوخیه؟

-تمام پرونده هایی که تحت نظارت من بودن، بسته شدن. موارد مورد نیاز رو جمع بندی و برای بایگانی فرستادم. موفق باشین.

نامه استعفا رو داخل دست مرد گذاشت و بعد از تعظیم کوتاهی، اتاق رو ترک کرد.

به سمت میزش رفت و جعبه کوچیک وسایل شخصیش رو برداشت. چانگسو بهش نزدیک شد و قبل از اینکه به محتویات جعبه نگاهی بندازه پرسید:

FLORICIDE | SOPEWhere stories live. Discover now