part 1 : تلفن‌خانه ☎️

55 7 25
                                    

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.


چیزی ندارم که بگم ، کلمات مثل استخون ماهی تو گلوم گیر کرده بود طوری که دلم میخواست حرف بزنم و بکوبم تو دهنش تا انقدر سرم داد نزنه .
در حقیقت اگر می‌کوبیدم تو دهنش ممکن بود چند ثانیه گردنش حالت نود درجه بگیره و اون کلاه گیس مسخره‌ش از کله‌ی کچلش جدا بشه و به زمین سقوط کنه ! احتمالا اخراج میشدم نه؟ این داد و بیداد تماما به خاطر این نبود که استعداد نداشتم اتفاقا برعکس ، فقط چون اولین امگای اون مخابراتی هستم اینجوری رفتار میکنن!

سرمُ سمت پنجره چرک و کثیف برگردوندم ، بی‌حوصله به بیرون خیره شدم ، چارلی لبه های میز رو گرفت و خم شد تا چهره ی منو که بسی سربه هوا دیده میشدم چک کنه :
[ مانوئل؟ مگه با تو نیستم پسر؟ دیگه نبینم به صحبت‌های شهروندا گوش کنی! ]

من عاشق اون مکالمه های دورا دور افراد معمولی بودم قول های یواشکی، بوسه های دور ؟ ..نگاهمُ از پنجره گرفتم و چشمی چرخوندم :
[ اما من ..]

چارلی درحالی که روی صندلی چرم می‌نشست با تندخویی گفت :
[ ختم کلام میتونی بری و به کارات برسی خانم ]

و بعد درحالی که چشماش درشت میشد و مسخره‌ترین خنده‌شُ به نمایش میزاشت فقط مثل خنده های یه فیل پیر هندی دیده می‌شد  :
[ اوه ؟ یادم رفته بود تو پسری مانوئل هر دفعه یادم میره این تقصیر من نیست ]
و از سر تا پاهامُ با نگاه کثیف و کریهش متر کرد

"درسته تقصیر تو نیست تقصیر والدین توعه "
پسر امگا زمزمه کرد و از اتاق رئیسش زد بیرون .
اون یه امگای پسره و یه سری زیبایی ها رو به عنوان محبت داره اما بقیه این نظر رو نداشتن! امگا اونم پسر تو این جامعه‌ی هوموسی تاکسیک محسوب می‌شد .

نفسی گرفتم و پشت میز نشستم در حالی که موهای کمی بلند و نسکافه ای رنگمُ با یه کش ساده می‌بستم ،
دو گوشی صوتی رو روی گوشم گذاشتم ، چراغ چشمک‌زن قرمز شد و کابل یک رو به کابل هشت وصل میکردم تا مردم بتونن با هم ارتباط بگیرن . شغل شلوغ و پرسروصدا برای من مناسب نبود اما قوای درونی و فعال منو به خوبی می‌پذیرفت. حدود بیستُ‌چهار ماهِ قبل که میشه هفت‌صدُ‌ سی روز معادل دو سال گذشته در چاپ‌خانه ای به نام گوتنبرگ کار می‌کردم من کارم تو مهندسی مکانیک فوق‌العاده ‌س اما از خونه و خانواده‌م خیلی دور بودم پس نتونستم ادامه بدم .

𝗠𝗔𝗡𝗨𝗘𝗟 / VKOOKDonde viven las historias. Descúbrelo ahora