chapter 1

33 4 0
                                    

~

این داستان عشق ورزیدن دو انسان به هم نیست؛ چیزی فراتر در دنیایی معمولی که همه‌ی ما درش زندگی می‌کنیم.

آدم‌هایی که حتی فکرش رو هم نمی‌کنیم که هم‌روح ما باشن، به طرز عجیبی داروی روح بیمارمون می‌شن و بالعکس آدم‌هایی که از نگاه یک چشم سوم همدم ما هستن ولی فقط خود ما در نهایت می‌فهمیم که سخت اشتباه کردیم.

شاید اون روزی که این کلمات رو می‌نوشتم حس می‌کردم که هم‌روح‌هام رو پیدا کردم و اصلا به همین دلیل این کلمات رو برای اون حس درونم نوشتم؛ اما انسان کارش اشتباه کردن و درس گرفتنه. به هر حال این برای شماست، برای افرادی که به دنبال هم‌روحشون می‌گردن ولی نمی‌دونن که این موهبت الهی، این بوسه‌ی فرشته‌ها به روی پوست انسان... درست در کنارشونه.

قدر هم روح‌ها و همدم‌هاتون رو بدونید... به دنبالشون نگردین اون‌ها بنا به دست تقدیر در کنار شما قرار می‌گیرن و اگر اشتباه کردین، غمگین نشید چون خدا، کائنات و یا هرچیزی که بهش اعتقاد دارید بهترین دست‌نگاره‌ها رو برای دیوار روحتون انتخاب کرده؛ به زودی ملاقاتش خواهید کرد.

_آندرومدا

***

« دفترچه‌ی خاطرات عزیزم،
سلام...
این شاید خیلی احمقانه به نظر برسه که یک زن سی و هشت ساله‌ی بالغ درست مثل نوجوانی که تازه به بلوغ احساسی رسیده، به دفترچه خاطراتش پناه می‌بره تا خط به خط و کلمه به کلمه چیزهایی رو ثبت کنه که توان بیانشون رو نداره.

دست‌هام به طور ابلهانه‌ای می‌لرزن و از صدای سکوتی که توی خونه‌ی خالیم پیچیده وحشت دارم. حس می‌کنم توان حرف زدن ازم گرفته شده؛ شاید این قلم و کاغذ بتونن مثل دوران دانشگاهم آرومم کنن.

اما زندگی من همینه، همینقدر تلخ، همینقدر پوچ... درمانی ندارم و از طرفی نمی‌خوام توی این گرداب متعفن دست و پا بزنم... برای همین تصمیم دارم برم، برم و پشت سرمم نگاه نکنم.

عشق سوزانی که ۱۰ سال از عمرم رو مثل طلسمی تسخیر کرده بود حالا غریبه شده ترکم کرده و من... بنفشه کوچیکش حتی نمی‌دونم چطور احساسات عجیبم را ابراز کنم و این بهم یک حس ناامنی از خودشناسیم می‌ده. آخه یک عمری به عنوان یک آدم ابرازگر و برونگرا بین دوست‌ها معرفی شدم اما حالا اینجا رو ببین...

هوا به طرز غیر واقعی‌ای سرده، شایدم برای من اینطور سرد به نظر می‌رسه؛ ترکیب بوی قهوه کهنه دم و دود توی خونه خالی پیچیده و من، آدمی که حتی زمانی یک شب هم تنها نمی‌موندم در حالی که نوک انگشت‌هام از بوسه‌ی سیگار نیم سوخته‌م رها نمی‌شن تنها بین کارتون‌های بسته‌بندی شده وسط خونه‌م نشستم.

Blue Banisters~Where stories live. Discover now