در رو باز کرد و نگاهش رو به چهره مضطرب یونگی دوخت. نگاه خستهاش کش اومد که تهیونگ نگران پرسید:«حالش چطوره؟»
جیمین عقب کشید و مسیر ورود به خونه رو باز کرد. سر پایین انداخت و با صدای گرفتهای جواب داد:«فعلا فقط تب داره و بیحاله... اما فقط فعلا...» و یونگی بیحرف وارد شد.
تهیونگ دستش رو به نشونه همدردی رو شونه جیمین گذاشت:«نگران نباش... حلش میکنیم...»
پسر چشمهای شفافش رو از زمین گرفت و بیحرف تهیونگ رو به داخل برد.
یونگی بعد از برسی وضعیت جونگکوک به پذیرایی برگشت که تهیونگ و جیمین کنار هم نشسته بودن:«اصلا باورم نمیشه که زندهست... همه شواهد از اون تصادف ثابت میکرد که مرده!»
تهیونگ رو به یونگی گفت:«باید انگشتر و بهش بدی و قضیه رو ببندی یونگی... این کریر نحس و بزار کنار!»
یونگی متفکر خودش رو روی مبل مقابل اونها رها کرد و دکمه کتش رو باز کرد:«فکر کردی انگشتر و بدم بهش تمومه؟ همهامون رو میکشه! اون چشم دیدن خوشی کسی و نداره مخصوصا حالا که فکر میکنه بهش پشت کردیم! همیشه عقیدهاش این بود که من خوشبخت نیستم؟ پس هیچکس اطرافم نباید خوشبخت باشه...»
«اما جونگکوک حالش خوب نیست... تو اینهمه سال باهاش کار کردی نمیدونی چطور پادزهر و میشه ساخت؟»
«ساخت سم و پادزهرشون کاری بود که خودش شخصا انجام میداد و هیچکس دخالتی توی انجامش نداشت... میتونم سم بسازم اما پادزهر نه... هیچوقت انجامش ندادم»
«لعنتی... باید بکشیمش!»
جیمین که تا اون لحظه ساکت بود لب خیسوند و گفت:«میخواستم همون لحظه بکشمش... اما اگه بمیره هیچوقت نمیفهمیم پادزهر کجاست! این راه حلش نیست...»
یونگی سیگاری آتیش زد و از بین دودی که بیرون فرستاد جواب داد:«بزارین بهش فکر کنم... بالاخره یه راهی براش پیدا میکنم!»
جیمین سری تکون داد و برای چک کردن وضعیت جونگکوک راه به سمت اتاق کشوند. جونگکوک بیدار و درحالی که دفتری با جلد چرم قهوهای رو ورق میزد به حالت نشسته به تاج تخت تکیه زده بود. جیمین لبخندی از غم روی لبهاش نشست و حین نشستن به مردمکهای سیاه عزیزکردهاش میون دریای سرخ چشمهاش گره خورد. کنار تخت جا گرفت و گفت:«چیکار میکنی؟»
«یادته گفتم وقتی ترکم کرده بودی مینوشتم؟» دفتر رو بست و به سمت جیمین گرفت:«همهاش توی همین دفتره... میتونی بخونیشون... این یادگاری و ازم داشته باش برای روزی که نبو...» جیمین اجازه نداد جمله پسر کامل بشه. با خشونت دستهاش رو به پشت سر پسر رسوند و اون رو به سمت خودش کشید. لبهای داغ جونگکوک رو بوسه زد و بغضی که ساعتها برای سرکوبش تلاش کرده بود اشک شد و به نرمی روی صورتش ریخت.
کمی فاصله گرفت. پلکهاش روی هم افتادن و پیشونی به پیشونی پسر گذاشت:«حرف از نبودن نزن عزیزکرده... با این خسته بیخوابِ نا امید از زندگی حرف از نبودن نزن...» دم عمیقی از عطر پسر گرفت و با بیرون فرستادن بازدم سنگینش ادامه داد:«وقتی تموم امیدم به این زندگی توی صداته... توی چشماته... تو بغلته وقتی محکم منو به خودت فشار میدی... تو که پناهِ خستگیامی حرف از نبودن نزن...»
جونگکوک دستهاش رو بالا آورد و انگشتهای داغش درون گودی کمر جیمین رقصی از نوازش گرفتن:«یه پناهِ پوشالی بدردت نمیخوره... باید هر احتمالی رو درنظر بگیری پسرکِ خسته من...»
صدای غمزده جونگکوک ترک قلبش رو عمیقتر کرد:«نمیخوام کوک نمیخوام... تنها احتمالِ این زندگی تویی... فقط حرف از نبودن نزن... کنارم باش... وقتی نگات میکنم و امید میخونم از اون چشمای درشتت، تموم ترسام دود میشن... چشمات قشنگن و قشنگی همیشه تسکینِ...! میدونم که الان شبه عزیزکرده... ولی شب که همیشه موندگار نیست... من ولت نمیکنم...» و سرش رو روی گودی شونه جونگکوک گذاشت. گره دستهای پسر پشت جیمین محکمتر شد و تن سستش رو به تن نیازمند اون چسبوند.
با خیس شدن تیشرت نازکش دست راستش رو بالا آورد و بین موهای پسرک مو مشکی سر داد:«اگه حرف از امید میزنی پس این گریه چیه عزیزدلم؟»
جیمین سکوت کرد... سکوتی به سنگینی تموم فریادهایی که از درونش بالا میومدن و به لبهاش نرسیده خفه میشدن. بعد از مکث طولانی جواب داد:«از... از اینکه نتونستم مراقبت باشم... شاید اگه هیچوقت توی زندگیت نبودم همه چیز بهتر از این بود...»
لبهای جونگکوک به گردن جیمین رسیدن و بوسه پرمحبتی روی سفیدی پوست پسر کاشتن:«اگه جونگکوک بودی و تمام روزای نبودن جیمین یه پسرک مومشکی با همون لبخند دلفریبش هر شب تو خیالت میدوید این حرف و نمیزدی... مگه تنِ من میتونه بدونِ تو زنده باشه؟... تو قشنگترین اتفاق زندگیِ منی... اگه هزار بار برگردم عقب بازم همین راه و انتخاب میکنم که تهش تو باشی... تنها وقتی تموم فکرای تو سرم خاموش میشن که تو توی بغلم باشی و این جادوی عشقه پسره من... عاشقتم و عاشقت میمونم...»
اشکهای جیمین با شدت بیشتری از چشمهاش پایین میوفتادن و خودش رو محکم تر به تن پسر فشرد.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Antidote (2)
Hayran Kurguفصل دوم🥀 خلاصه: جونگ کوک برای هدیه کردن زهرِ انتقام با جامی از لبخند و تظاهر جنگید، و درنهایت فهمید با خودش جنگیده و چیزی که باخت قلبش بود. اون برای انتقام قلب جیمین رو هدف گرفته بود غافل از اینکه گلوله جایی درست وسط قلب خودش میشینه. زمان آپ: شنبه...