سکوت پابرجا بین حُضار و هم نشینان، شوکه بودن همه شون رو علاوه بر چهره توی رفتارشون هم به نمایش گذاشته بود .
نفس حبس شده توی سینه اش، باعث میشد کوبش قلبش هر لحظه بیشتر بشه طوری که حس میکرد هر لحظه ممکنه از سینه اش بیرون بزنه! و جنبش خونِ توی رگ هاش، بدنش رو به تزلزل مینداخت .
نگاه خیره ای به صورتِ آلفای خیره شده بهش انداخت، تبسم وجودِ فرد مقابلش باعث میشد دلش بخواد، همینجا بدن کار کشته اش رو روی تیغهِ خنجری بکشه که برای همیشه از شرش خلاص شه .
گرمای آتش تغیُر و غضبِ کالبدش، عزم و ارتکابش رو تصاحب کرده بود .
" من قبول نمیکنم !"
خصومت و ضدیت مطرح شده اش، مثل پُتک محکمی که توی سرشون کوبیده باشه تمام نگاه هارو به اون جلب کرد .
نگاه بیزارش رو توی مردمک متحیر و مَنگ کسی که به خونش تشنه بود نشوند .
" فک کردی چون قراره پادشاه بشی، هرچی که بخوای، باید در اختیارت گذاشته بشه؟"
سرش رو بالا گرفت و علارغم آشوب و کشمکش وجودش کلمه هاش رو با قدرت توی صورتشون کوبید .
نفسش رو بیرون فوت کرد و دستشو به پاش کشید در حالی که به چشم های برافراشتهِ نشستهِ روی تنش خیره بود با لحن حق به جانبی لب زد.
" اینطور که معلومه، چیزی توی سرته؛ اما من به کسی بها نمیدم!"
دستی که روی پاش نشست دهنشو بست و نگاهشو به سمتش چرخوند.
" برادر منم کسی نیست که زیر خواسته تو سرخم کنه!"
پوزخندی به حمایت و دخالت توخالی برادرِ امگاش زد .
" خواستهِ من؟ داری راه رو اشتباه میری پسر، کسی که خواستار این ازدواج شد، پدرت بود نه من!"
لحن ریشخند مانند و از خود راضیش حقیقت رو تو صورتش میکوبید، طوری که باعث میشد نگاه عاصیش رو به صورت پدرش بدوزه.
گوشه لبش به آرومی بالا رفت و سری کج کرد .
" من زیر بار حرف زور کسی نمیرم زیاد توی دهنت میچرخید، ولی مثل اینکه زبونت زیادی هرز میبافه!"
صدای خنده هاش، براش حکم بنزین رو آتیش داشت، حس اینو داشت که تک تک رگ هاس سرش درحال انفجار هستن!
نفس عمیقش رو چند لحظه داخل سینه اش حبس کرد، خسته تر از اونی بود که بخواد همون مقدار کمی انرژی هم که براش باقی مونده رو صرف بحثی بکنه که سرانجامش رو از همین ابتدا هم میتونست حدس بزنه .
نگاه بی اهمیتش رو روی چهره تک تک افراد اون اتاق چرخوند اما حس و حال متفاوتِ پدرِ پسرش برخلاف بقیه توجه نگاهش رو، جلب کرد .
KAMU SEDANG MEMBACA
𝐏𝐫𝐨𝐭𝐞𝐜𝐭𝐨𝐫 𝐨𝐟 𝐭𝐡𝐞 𝐦𝐨𝐨𝐧 | Kookv
Fiksi Penggemar"جوئن ها تنها ی پسر دارن. یک آلفای خون خالص و جفت از پیش تعیین شده تو. " "پس گفتید که قراره با یه امگا آشنا بشم و اون امگا لونای من خواهد بود ." "نگران نباش، تو از امشب لونای من هستی، برای اولین بار بهت سخت نمیگیرم " "اگر بقیه با خون شون مجازات میشن...