فصل سوم (الفای رنگها)
درحقیقت ،همونطور که جیمین گفته بود، خیلی خوب متوجه شدم..... یونگی و کیم تا زنگ ناهار پیدایشان نشد....... نه زنگ کلاسی و نه زنگ های تفریح..... این موضوع صرفا به حد مرگ کلافم میکرد..... عطش کنجکاویم برای کیم.... بینهایت بیشتر از هرچیز دیگری بود که امروز تجربش کرده بودم....
خانم کیم حتی به خودش زحمت هم نداد بچه هارو چک کند..... انگار به غیب شدن اون
دو عادت داشت......
این حتی موضوع رو بدترهم میکرد... چرا یک ..... درواقع دوتا، دانش اموز غیب میشدند، و هیچکس حتی کنجکاو هم نمیشد اونها کجا هستند؟؟.... و چرا این اتفاق انقدر نرمال جلوه میکرد؟؟؟؟اما این همه ی ماجرا نبود.
بدترین چیزی که امروز تجربش کردم، درگیری غیر مسالمت امیز خاطرات و هشدار های مادر با غریضه ی مزخرف خودم بود.هرانچه که مادر درباره ی الفاها به من هشدار داده بود در او بود... اما با این حال... مغزم دست از فکر کردن به او برنمیداشت.
مادر میگفت الفاهایی مثل اون خطرناکن. اما غریضه ام میگفت جونگکوک تو عاشق خطرکردنی.مادر در ذهنم میگفت او سیگار میکشد.... از او فاصله بگیر... غریضه میگفت جونگکوک تو خودت هم گاهی سیگار رو داخل تفریحاتت قرار میدی... غریضم میگفت جونگکوک اون به نظر قلدر میاد.... پس این یعنی اون خیلی قویه...اما مادر قبلا هشدار میداد الفاهای بولی کننده ضعیف ترین نوع الفاها هستند...اما خدایا. خدایا. خدایا. اون ضعیف نبود. اون اصلا ضعیف نبود. اون الفا.... با اون پوزخند و اون رایحه ی تلخ... خدایا.. اون اصلا ضعیف نبود.
نه!من در اون، ضعف نمیدیدم.
هیبت میدیدم.
قدرت میدیدم.و این درگیری را حتی بدتر میکرد.و چه بیرحمانه این درگیری همیشه با پیروزی غریضه ام به پایان میرسید.
زنگ سوم خیلی حوصله سربر گذشت.... درواقع تنها پوینت جالبش دعوای یوری و الفایی به نام جانگ هوسوک بود......همون الفایی که در بدو ورودم به کلاس من رو به تیکه های جنسی اش بسته بود....
یوری یک امگا بود......جیمین بهم گفت او و هوسوک حدود دوسال در راهنمایی باهم بودند... اما بعدش جدا شدند....همچنین بهم گفت جانگ هوسوک الفای خوبیه.... صرفا کمی منحرفه... این حرفش با کشیده ای که توی گوشش از جانب یوری خورد کاملا مطابقت داشت...همچنین متوجه شدم هوسوک با کیم و یونگی رابطه ی نزدیکی داره....اما صرفا برای دختر بازی هاش بود که کمتر با اونها میپرید....برای همین هم، موقعی که یوری برای برداشتن خودکارش خم شده بوده، هوسوک زیر دامنش رو نگاه کرده و خب.... کشیدش رو هم نوش جان کرده بود...بعد از اون جیمین یوری رو به سمت خودمون کشید و اون رو اروم کرد.....
یوری موهای بلند احتمالا خرمایی داشت....خوشگل بود و نسبتا لاغر بود... پوست تیره تری نسبت به جیمین داشت و باز هم به گفته ی جیمین... چشمان سبزش اون رو خوشگل تر میکرد...حتی نمیدوسنتم سبز چه کوفتی بود....
این ناراحت کننده بود.
YOU ARE READING
𝘊𝘰𝘭𝘰𝘳𝘧𝘶𝘭 𝘈𝘭𝘱𝘩𝘢 (𝘷𝘬𝘰𝘰𝘬)
Fanfiction"𝘊𝘰𝘭𝘰𝘳𝘧𝘶𝘭 𝘈𝘭𝘱𝘩𝘢" "آلفای رنگها" جئون جونگکوک 18 ساله محو تماشای الفایی شده بود که برعکس تمام اعتقاداتش رنگ داشت!. برعکس باور هایش....یافته ها و تجربیاتش....الفای سردی که دنیای اطرافش را، بی معنی میکرد:) دنیای سرد و خاکستری جونگکوکی که با...