قسمت دوازدهم : بازداشت...
- هیچ وقت نمیزارم بفهمه که مادر کوک خواهر ناتنی
کیم بیونگ بوده وینیستون و دوباره گند بزنه به تمام نقشه هام...
.
.
.
.
...
( ساعت ۲۴:۱۰ شب ، خانه هوسوک)تمام مدت امروزش را داخل خیابان های تنهای شهر قدم میزد و به خودش لعنت میفرستاد که چرا امروز مقابل کوک این گونه رفتار کرده ، دستش را روی سرش گذاشت و دوباره آرام خیابان را طی کرد تا به خانه هوسوک برسد ، نگاهی به ساعتش انداخت ساعت از دوازده شب گذشته بود و شک نداشت که هوسوک او را قطعا بخاطر تاخیرش باز خواست خواهد کرد.
نفس عمیقی کشید و سرش را بلند کرد خودش هم نمیدانست چرا و چگونه به خانه رسیده ، روی پله ها ایستاد و کلید را داخل در چرخاند و وارد خانه شد ، یکی از چراغ های حال را روشن کرد که دید هوسوک داخل تاریکی نشسته و منتظر اوست.
- بیداری عزیزم؟
- نگرانت شدم ، امشب خیلی دیر کردی جیمین.
لبخندی زد و به او نزدیک تر شد ، دروغی بلد نبود که هوسوک زیرک را قانع کند و دیر رسیدن امشبش را توجیه کند و از علاقه شدید گذشته اش به کوک بگوید ، آرام رو به روی او ایستاد و دلبرانه لب زد:
- نیاز داشتم یکم تنها باشم...
مانند جیمین آرام از روی مبل بلند شد و رو به روی او ایستاد و به او نزدیک تر شد :
- بهتری؟
- حالم خوبه هوسوک ، زیاد منتظرم موندی؟
فاصله بین شان را کمتر کرد و دستانش را دور کمر باریک و ظریف جیمین حلقه کرد و سرش را حرکت داد و لبش را روی گوش او گذاشت و آرام با شهوتی خاص خودش زمزمه کرد:
- منتظر بودنمو برام جبران کن بیبی...
جمله او مانند آتش به جانش افتاد و دمای بدنش را بالا برد ، قلبش تند داخل سینه اش میکوبید و برای هم آغوشی با او بیقراری میکرد ، هوسوک بعد از بوسیدن گوش جیمین سرش را از گردن او بیرون آورد و به چشمانش خیره شد.
- جبرانش میکنی؟
تحملش را از دست داد و لب های خوش فرمش را به لب های او کوبید و با شهوت و وحشیگری بوسید و مک زد تا روح خسته امروزش را سیراب کند و با هم آغوشی با هوسوک همه چیز را از یاد ببرد...
YOU ARE READING
Hampenth (Vkook)
Romance. هامپنث . خلاصه: کوک به ظاهر یه آدم عادیه ولی مامور سازمان سیاه و جانشین حکومت پدرش توی اون سازمانه و با نقشه وارد عمارت کیم بیونگ پدر تهیونگ که حاکم صندلی دوازدهم اون سازمانه میشه تا اونو بکشه و انتقام مرگ پدرشو بگیره ولی... پنج سال بعد... پنج سال...