part 5

216 47 12
                                    

جونگ‌کوک نمی‌تونست چیزی رو که می‌شنوه باور بکنه. اون توی تمام این مدت تلاش کرده بود حسادت تهیونگ رو برانگیخته بکنه، احساساتش رو دچار دگرگونی بکنه تا شاید یک شوک به قلب نیمه‌جون زندگی‌شون می‌داد. حالا تنها غم و ناراحتی این مصیبت روی سرش آوار شده بود.

مبهوت و شوکه به چشم‌های سرد تهیونگ خیره شد و لب‌هاش لرزید. لب‌هایی که تا ثانیه‌‌ای پیش توسط پسر بوسیده شده بود.

تهیونگ تنش رو به کنار هل داد و خیره به سقف سفید اتاق زمزمه کرد:

«هیچ‌وقت نفهمیدی و نخواستم که بفهمی... ولی تنهایی به دوش کشیدن این غم برام زیادی بود... ناخودآگاه ازت فاصله گرفتم چون تو رو مقصر می‌دونستم... حالا... دارم به این فکر می‌کنم که شاید از اول باید بهت می‌گفتم و پرونده‌ی این رابطه‌ی لعنتی رو می‌بستم!»

جونگ‌کوک کنارش روی تخت افتاده بود. انگار فلج شده بود و بدنش قدرت هیچ‌کاری رو نداشت. تنها نیم‌رخ دوست‌پسرش بود که توسط نگاه گیجش رصد می‌شد.

«چرا بهم نمی‌گی که چکار کردم؟ حداقل مطمئنم هرچی که بوده ناخواسته بوده... من هیچ‌وقت نمی‌خواستم بهت آسیب بزنم!»

تهیونگ پوزخندی زد و دستش رو محکم به صورتش کشید.

«تو فقط به من آسیب نزدی... گفتنش دیگه چه فایده‌ای داره؟!»

جونگ‌کوک سکوت کرد و به پشت دراز کشید. هردوشون توی افکاری که کاملاً باهم متفاوت بودن غرق شده بودن. جونگ‌کوک به این فکر می‌کرد که چکار کرده که مستحق این رها شدن از سمت معشوقش بود و تهیونگ به این فکر می‌کرد که چرا زودتر همه‌چیز رو ترک و رها نکرده؟!

اصلاً جایی برای بخشش وجود داشت؟ شاید هم داشت ولی تهیونگ چکار می‌کرد با قلب سوخته‌ش؟

جونگ‌کوک همون‌طور خیره به سقف پرسید:

«میای این سفر آخر رو با آخرین خاطراتمون تمومش کنیم؟ می‌شه توی آخرین سفرمون نجنگیم؟ فقط همین چندروز... بیا خوب تمومش کنیم!»

تهیونگ نگاهش رو سمت پسر چرخوند. چشم‌هاش مثل شیشه می‌درخشید. چندان براش فرقی نداشت. اون هم می‌خواست خوب تمومش بکنه.

«من مشکلی ندارم! ما که بچه نیستیم... می‌تونیم مثل آدم تمومش کنیم!»

جونگ‌کوک نیم‌خیز شد و دستش رو تکیه‌گاه سرش کرد.

«پس میای غروب بریم دریا؟ موج‌سواری کنیم؟ غروب آفتابو تماشا کنیم؟ بعدشم می‌تونیم مارشمالو کباب کنیم و بخوریم!»

تهیونگ سرش رو تکون داد و لبخند محوی زد.

«باشه... ولی تو از موج‌سواری می‌ترسی!»

جونگ‌کوک چشم‌غره‌ای به دوست‌پسرش رفت.

«تنهایی می‌ترسم! وقتی با تو باشم نمی‌ترسم!»

Love Review«vkook/kookv»Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon