وقتی وارد اتاقشون شدن، مینهو پسر کوچیکتر رو لبه ی تخت نشوند و آروم بوسه ای به گردنش زد و گفت : '' هیونگ رو ببخش. من اگه زود تر میومدم اون سلیطه اینجوری اذیتت نمیکرد. '' و نزدیک تر رفت و خواست بوسه ی دیگه ای به گردن جیسونگ بزنه که پسرک دست های لرزونش رو به سینه ی مینهو فشار داد و گفت : '' م-من ازت میترسم، هیونگ. ''
آخرین چیزی که مینهو میخواست این بود که پسر کوچیکتر ازش بترسه.
دست های جیسونگ رو گرفت و با لحن خیلی آرومی گفت : '' ببخشید زیاده روی کردم. '' و بوسه های کوچیکی به پشت دست هاش زد و ادامه داد : '' خواستم جای دست های جیوو رو ببوسم تا حالت بهتر بشه ولی به این فکر نکردم که ممکنه اذیت بشی. ''
جیسونگ دست های لرزونش رو از بین دست های مینهو بیرون آورد و پرسید : '' من هم مثل جیوو جاسوس دولتام. میخوای من هم بکشی؟ ''
مینهو بدون کوچکترین مکثی سرش رو به طرفین تکون داد و جواب داد : '' نه. هیچ وقت. من هیچ وقت این کار رو نمیکنم. امکان نداره. من چطوری میتونم حتی به این موضوع فکر کنم؟ ''
جیسونگ به اسلحه ی مینهو که توی جیبش بود اشاره کرد و پرسید : '' تو امروز توی خونهات شلیک کردی. اگه یه روزی هم چیزی در مورد من بفهمی که خوشت نیاد دوباره این کار رو میکنی؟ ''
مینهو یک دستش رو روی زانو های جیسونگ گذاشت و سرش رو کمی نزدیک برد و جواب داد : '' من بهت اعتماد دارم و مطمئنم تو برای هر کاری که بکنی دلیل داری. '' و دست دیگهاش رو زیر چونه ی پسرک گذاشت و به چشم هاش نگاه کرد و ادامه داد : '' من عاشق تو ام، جیسونگی. هیچ وقت امکان نداره که بخوام بهت آسیب بزنم. برای محافظت کردن از تو از اسلحهام استفاده میکنم ولی هیچ وقت تو اون کسی نیستی که بخوام بهش شلیک کنم. ''
با شنیدن حرف های مینهو، پسرک کمی آروم شد. چند لحظه ای در سکوت چشم هاش رو بست.
مینهو با دست هاش صورت پسرک رو قاب گرفت و پرسید : '' از مینی هیونگ ترسیده بودی؟ ''
جیسونگ چشم هاش رو باز کرد و آروم سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد.
مینهو لبخندی زد و پسرک رو توی بغلش گرفت و گفت : '' هیونگ عاشقته. ازش نترس. ''
جیسونگ هم متقابلا دست هاش رو دور کمر مینهو حلقه کرد و پرسید : '' بهم اجازه میدی تنهایی از عمارت بیرون برم؟ ''
مینهو کمی از جیسونگ فاصله گرفت و جواب داد : '' البته، جیسونگی من. تو اینجا زندانی نیستی. اینجا خونه ی تو ام هست و هر وقت دوست داشته باشی میتونی بیای و بری. ''
پسرک کمی توی بغل مینهو جا به جا شد و سرش رو روی شونهاش گذاشت و پرسید : '' اگر من فردا با جیوو به سازمان برم و رئیس کانگ دیگه نذاره برگردم یا بخاطر لو دادن هویتم من رو بکش- ''
YOU ARE READING
Save Me | نجاتم بده
Fanfictionپادشاه جهنم یا گدای بهشت؟ - : اسمم هان جیسونگه. مامور مخفی سازمان اطلاعات کره هستم. - : من از طرف سازمان مامور شدم به اینکه تو رو دستگیر کنم، لی مینهو. - : من دیگه نمیخوام به اون سازمان برگردم. تو الان میتونی هر بلایی که میخوای سرم بیاری چون من هویت...