دوماه بعد
نفسش نا منظم بود حس میکرد سرش داغ شده بود
صورتش قرمز شده بود قلبش درد میکرد و داشت میترکیدبا دستش ملحفه روی تخت رو مچاله میکرد و میفشرد و با دست دیگش تلفنش رو مقابل خودش گرفته بود
باورش نمیشد خبر ازدواج کیم تهیونگ
دو سال از پسر خبر نداشت و حالا ازش خبر گرفته بود
داشت ازدواج میکرد
پاره تنش،جونش،عشقش
چه زود فراموشش کرده بود و داشت ازدواج میکرد؟
دست هاش میلزید و پاهاش سست شده بودباید پیشش میرفت نمیتونست اینجا بمونه
نگاش رو دور تا دور اتاق گردوند
و در آخر ایده ای به ذهنش رسید
امشب عروسی بود و حالا ساعت سه صبح بود پس چونگکوک وقت داشتگوشی رو گرفت و محکم به فلز تخت کوبوند و گوشی شکست و شیشه هاش روی زمین ریخت
اروم شیشه هارو برداشت و شروع کرد بدنش رو رد میداشت و تیکه ای توی بازوش فرو کردو فریادی کشید
شیشه ها توی بدنش فرو میرفتن اما این جونگکوک بود که از درون داشت نابود میشد
خون از دستهاش میریخت و کمی اون رو به گیجی میزد
اما همش به خاطر تهیونگ بود! نمیدونست یک روز قراره آنقدر عاشق بشه....اون عاشقش بود
دکتر ها و پرستار ها داخل ریختنو پسر رو گرفتن و سریع امبولانس رو خبر کردن و پسر رو به بیمارستان بردن و دستش رو باز کردن
پسر که خودش رو به بیهوشی زده بود داخل اتاق بود
توی دستش سرم بود و زخم هاش باند پیچی شده بود
وقتی دید پرستاری داخل اتاق نیست ،سرم رو از دستش کشید و بی توجه به خون سرازیر شده اروم از آتاق خارج شد پرستار اونور راهرو با دکتر حرف میزد
پسر زود دوید و سوار آسانسور شد
لباس های تيمارستان تنش بود و ازارش میداد لباس هاش خونی بود
با سرعت از بیمارستان خارج شد
کمی تو خیابون اینور اونور رفت که کله صبح ماشینی پیدا کرد و آدرس فرودگاه رو داد
به فرودگاه که رسید پول مرد رو داد و زود وارد شدسمت گیشه بلیط رفت و اما پاسپورت نداشت
گندش بزنن یکی از مرد ها که بلیط رو داد وارد شد اما جونگکوک صداش کرد و مرد که فکر کرد حالش بده سمتش اومد جونگکوک دستش رو گرفت و کشید مرد ترسیده از ریخت جونگکوک خواست جیغ بکشه که جونگکوک به دیوار باریک بزرگ فرودگاه بردش و با ضربه زدن تو گردنش بیهوشش کرد و لباس هاش رو تنش کرد
و کلاه سرش رو پایین داد تا چهره اش دیده نشه و دارد سالن بزرگ انتظار شد
چند دقیقا بعد صدای زنگ پخش شد که میگفت مسافرای هواپیما کره سوار شن
ESTÁS LEYENDO
BALADIMI
Misterio / Suspenso_میدونی چیه؟ تمام زندگیم دنبال انتقام از اون حرومزاده هایی بودم که برادرم دزدیدن ولی...ولی به خاطر تو با همشون جنگیدم ولی چون اونا عزیزای تو بودن...بهشون صدمه نزدم..چرا..چرا من عزیز تو نیستم؟ چرا..بگو چرا تهیونگ... _تو راه بدی رو رفتی کیم برگشت فاید...