حدودا بیست دقیقه ای مونده بود که به سازمان برسن که ماشین جیوو ناپدید شد. هر چقدر سرعتش رو کم کرد و به اطراف نگاه کرد، اثری از جیوو نبود. با تردید به مسیرش ادامه داد که توی چهار راه بعد، ماشین جیوو رو دید که داره با سرعت خیلی زیاد از رو به رو به سمتش میاد. قبل از اینکه بتونه فرمون موتورش رو کج کنه و به سمت دیگه ای بره، صدای برخورد محکمی توی فضا پیچید.
تنها کاری جیسونگ میتونست بکنه، این بود که ترمز کنه و دست هاش رو جلوی خودش بگیره تا از شدت ضربه ای که قرار بود بهش بخوره حتی یه ذره هم کم کنه.
وقتی صدای محکم برخورد ماشین رو شنید، چشم هاش رو باز کرد و بهت زده از پشت شیشه ی کلاهش به جلوش نگاه کرد.
قبل از اینکه ماشین جیوو به جیسونگ برسه، یک ماشین دیگه محکم بهش برخورد کرده بود.
خواست شیشه ی کلاهش رو بالا بده تا اطرافش رو بهتر ببینه که صدایی توجهش رو به خودش جلب کرد.
'' مگه نگفتم شیشه ی کلاهت رو بالا ندی؟ '' و بعد پشت سر جیسونگ نشست و دست هاش رو دور کمر پسرک حلقه کرد و ادامه داد : '' برو به خیابون جونگنام. ''
جیسونگ موتورش رو روشن کرد و به سمت جایی که مینهو گفته بود روند. وقتی کمی از محل تصادف دور شده بودن، صدای انفجاری از دور شنیدن. جیسونگ سرعتش رو کم کرد و خواست به پشت سرشون نگاه کنه که مینهو بهش گفت : '' حواست به رانندگیت باشه، سونگی. ''
جیسونگ از دیشب متوجه کار ها و حرف های مینهو نمیشد. سرعت موتورش رو بیشتر کرد و همینطور از بین ماشین ها سبقت میگرفت تا اینکه به خیابون جونگنام رسیدن.
جیسونگ سرعت موتورش رو کم کرد و پرسید : '' حالا کجا باید بریم؟ ''
مینهو حلقه ی دست هاش رو از دور کمر جیسونگ باز کرد و دست هاش رو روی شونه های جیسونگ گذاشت و جواب داد : '' برو به داخل پارکینگ مرکز خرید انتهای خیابون. ''
جیسونگ به داخل پارکینگ مرکز خرید روند. هیونجین و جونگین اونجا منتظرشون بودن. چند تا از صندلی های عقب ون رو بیرون آورده بودن و فضای خالی ای رو درست کرده بودن.
مینهو از موتور پیاده شد و گفت : '' زود باش پیاده شو. '' و رو به هیونجین گفت : '' کمک کن تا موتور رو داخل ون بذاریم. ''
جیسونگ از موتورش پیاده شد و کلاهش رو در آورد و همینطور به هیونگش خیره شده بود. مینهو یک کلاه آفتابی و عینک دودی و ماسک زده بود تا چهرهاش معلوم نباشه.
مینهو وقتی همراه با هیونجین موتور رو داخل ون گذاشتن، به سمت جیسونگ رفت و گفت : '' بیا سوار بشیم. باید سریع برگردیم به عمارت. '' و دستش رو جلوی جیسونگ گرفت.
پسرک دست هیونگش رو گرفت و داخل ون نشست. هیونجین و جونگین هم روی صندلی های جلو نشستن و از یک در دیگه ی مرکز خرید بیرون رفتن و به سمت عمارت حرکت کردن.
YOU ARE READING
Save Me | نجاتم بده
Fanfictionپادشاه جهنم یا گدای بهشت؟ - : اسمم هان جیسونگه. مامور مخفی سازمان اطلاعات کره هستم. - : من از طرف سازمان مامور شدم به اینکه تو رو دستگیر کنم، لی مینهو. - : من دیگه نمیخوام به اون سازمان برگردم. تو الان میتونی هر بلایی که میخوای سرم بیاری چون من هویت...