" پارک سونگهون امشب قراره باهامون برقصه؟"
با فریاد بلند دختر، جمعیتی که به خاطر پاتیناژ کار جوان با راه انداختن پارتی تو فضای باز دورهم جمع شده بودن"هووو" کشیدن. این حقیقت داشت که تک تک اون افراد به خاطر موفقیت بزرگ پسر عزیزشون پارک سونگهون، تصمیم گرفته بودن این بریز و بپاش رو راه بندازن با امید به اینکه بتونن این خوشحالی رو باهاش شریک بشن.
با وارد شدن به ماه اپریل هوا خنکی دل پذیری داشت؛ این خنکی تبدیل به باد ملایمی شده بود تا موهای افراد حاضر تو پارکِ کنار دریاچه رو به رقص دربیاره.
سونگهون با نزدیک شدن به اون جمعیت تمام چیزی که میدید شعف و زیبایی بود. رقص نورها، اسنک و نوشیدنی تو لیوانهای کاغذی، افرادی که خودشون رو به دست هم سپرده بودن و آزادانه میرقصیدن. موسیقیای که انگار تو گوشت و خون شنوندهها نفوذ کرده بود.
" مطمئنی؟"
با شنیدن صدای منیجرش دستش رو به سمت کلاهش دراز کرد.
" هیچوقت تاحالا انقدر مطمئن نبودم"و با برداشتن کلاه و پرت کردنش تو بغل مرد کناریش به سمت اون جمعیت قدم برداشت.
لبهاش و بدنش تماما میلرزیدن؛ اما این لرزش، یه لرزش از روی ترس نبود. سونگهون با مشت کردن دستهاش میتونست نوک انگشتهای یخ زدهاش رو حس کنه و ضربان بالای قلبش که با نزدیک شدن به اون جمعیت بالا و بالاترهم میرفت. واقعا نمیتونست درک کنه این میزان از هیجان چطوری تمام وجودش رو پر کرده؛ انگار که داشت اولین قدمهاش رو برای رو صحنه رفتن برمیداشت و انگار که به اولین اجراش روی یخ برگشته بود. با این تفاوت که این آدمها قرار نبود افتادنش رو از جایگاه تماشاچیها تماشا کنن، اونا به خاطرش اونجا جمع شده بودن تا به اون پسر ثابت کنن از اولین زمین خوردنش تا حالا که بزرگترین موفقیت رو بدست آورده همراهش بودن.با وارد شدن به جمعیتی که با لیوانهای تو دستشون حرکات بدنشون رو به آهنگ درحال پخش سپرده بودن بدون اینکه نگاهش رو به کسی بدوزه یا حتی جلب توجه کنه کلاه سویشرت مشکیش رو تا وسط سرش جلو کشید و با چسبوندن ضربدری دستهاش به دوطرف شونههاش، مشغول تاب دادن بدنش به چپ و راست شد. فقط همین.
اون لحظه، تمام چیزی که سونگهون بهش اهمیت میداد بستن چشمهاش و همراه شدن با موج جمعیت بود. نمیدونست چند دقیقه از قاطی شدنش با اون شلوغی میگذره اما زمانی که از آرامش ذهنی و ریلکس و شل شدن تمام عضلات بدنش مطمئن شد، حرکت کلیشهایش رو کنار گذاشت و رقصیدن واقعی رو شروع کرد. رقصی که هویت واقعی پارک سونگهون رو فاش میکرد. بدنی به سبکی یه پر و رقصی که شباهت زیادی به پرواز کردن داشت.
" ا...اون..خودشه؟"
" چی؟ واقعا اومده؟؟؟؟"
" هیس جیغ نزنین اینجوری فقط باعث میشین از اینکه تو این جشن شرکت کرده پشیمون بشه"
YOU ARE READING
𝙐𝙣𝙙𝙚𝙧 𝙩𝙝𝙚 𝙢𝙞𝙙𝙣𝙞𝙜𝙝𝙩 𝙨𝙠𝙮 🌌 [ 𝙊𝙣𝙚𝙨𝙝𝙤𝙩 ]
Fanfiction⊹ وانشات: Under the midnight sky ⊹ کاپل: جیکهون ⊹ نویسنده: Winko لینک چنل تلگرام: @BabyPeachandHisIkeu