my half brother

287 33 1
                                    

part22

ویو جیهوپ

امروز تولد تهیونگ بود و میخواستم امروز بهش اعتراف کنم پس دوتا حلقه ست گرفتم.. اروم در جعبرو باز کردم و نگاهی به حلقه های داخل جعبه انداختم.. لبخند کوچیکی رو لبم شکل گرفت..در جعبرو بستم و توی کشاب میز بغل تخت گذاشتم.. و اروم پاشدمو به سمت در رفتم..امروز قراره حسابی خوشحالش کنم

ویو تهیونگ

بعد از اینکه حسابی قدم زدم راهمو به سمت خونه کج کردم.. هوف یعنی جیمین داره چیکار میکنه؟انقدر سرش شلوغه که جواب تلفنامو نمیده؟ یعنی تولدمو یادش رفته؟ با ناراحتی سرمو بالا اوردم..که با دیدن در خونه محکم زدم تو پیشونیم عاح انقدر حواسم پرته که سه ساعته رسیدم دم خونه و دارم با خودم حرف میزنم.. با کلافگی رمز درو زدم و تا وارد خونه شدم همون لحظه چراغا روشن شد و بعد کل بچه های دانشگا شروع به خوندن اهنگ تولد کردن با ذوق و تعجب دستمو جلوی دهنم گرفتم که همون لحظه جیهوپ با کیک توی دستش از بین بچها اومد بیرون و اروم به سمتم قدم برداشت و همینجور که اهنگ تولدو زیر لب زمزمه میکرد نزدیکم شد وقتی رسید بهم سرشو نزدیک گوشم کردو گفت
_تولدت مبارک عزیزم..
و بعد کیکو به مین هو که کنارم وایساده بود داد و اروم بغلم کرد که همه بچها شروع به دست زدن کردن.. با خجالت سرمو تو گودی گردنش قایم کردم و اروم مثل خودش کنار گوشش گفتم
_مرسی هوپی.. بخاطر همچی ممنون..
قدمی به عقب برداشت و بعد دستشو گذاشت روی گونمو گفت
_این کمترین کاریه که میتونم برای قلب قشنگت  انجام بدم
و دستشو دور کمرم حلقه کرد و به سمت میزی که مین هو کیکو روش قرار داده بود هدایت کرد و با چشمای قشنگش بهم نگاه کردو گفت
_همین جا بشین..چند دقیقه دیگه میام..

ببخشید این یکی پارت کمه چون وقت نکردم بنویسم.. کامنت و ووت یادتون نره 🐣💜

kookmin (my half brother) Onde histórias criam vida. Descubra agora