< شاید گاهی وقتا توی بدترین شرایط باشی و کسیو نداشته باشی تا بهت عشق بده و حمایتت کنه اما یکی اون بالا هست که هر انسانی که روی کره زمین باشی بازم میدونی که اون وجود داره و کمکت میکنه >
این جمله رو تهیونگ هم میدونست پس فقط به الهه ماه اعتماد کرد و به مینهی اشاره کرد تا دکمه رو کلیک کنه و فوری چشماشو بست و چند ثانیه بعد این صدای خوشحالی خواهرش بود که توی هوا می پیچید و شونه تهیونگ رو گرفته بود و تکون میداد
- چشماتو باز کن تو قبول شدی
جرعت نداشت... حس میکرد همش خوابه
- ک..کدومش ؟
- اونی که فکر میکردی قبول شدنت توش محاله.. دانشگاه سئول
با شوک چشماشو باز کرد و به صفحه کامپیوتر با دقت نگاه کرد که نوشته بود توی دانشگاه سئول قبول شده و این بار همه باهم خوشحالی کردن، شادی بزرگ بعد از یه اندوه خیلی بزرگتر و طولانی...
_______________________________________
- میای بریم ببینیم کیا قبول شدن؟
- خیلی اهمیتی نمیدم اما باشه
جونگکوک به همراه برادرش از پله ها بالا رفتن و به سمت تابلو اعلانات رفتن تا اسم دانشجوها به همراه عکسشونو ببینن. وقتی رسیدن جیمین رو دیدن که اونجا داشت چیزی رو نگاه میکرد.
جونگکوک چشمشو به تابلو انداخت و اسم ها رو خوند تا اینکه به یه عکس اشنا رسید و همون لحظه برادرش انگشتشو به سمت اون عکس برد و خطاب به جونگکوک گفت :
- هی اون همونیه که اون روز خورد به من یادته؟
- خوب یادمه
- بهش نمیخورد انقد خرخون باشه که اینجا قبول شه
بعد از اون هر کدومشون به کلاس خودشون رفتن تا اخرین امتحاناشونو بدن و بعد از اون راهی خونه بشن برای استراحت .
جونگکوک و برادرش درس میخوندن اما نه جوری که لقب خرخون رو با خودشون یدک بشن نه لقب تنبل، یه حالت نرمال بودن ولی جیمین نه اون بیخیال ترین بود و اونجایی که رشتش با جونگگوک یکی بود سعی میکرد همش تقلب کنه ولی برعکس عاشق خوندن کتابای رمان و غیر درسی بود...بعد از دادن برگش به سمت حیاط دانشگاه رفت و منتظر برادر و دوستش موند و تا اون موقع خودشو با گوشیش سرگرم کرد. الهه ماه همه چیز رو درست چیده بود، اکسپلور اینستا پر شده بود از عکس بچه ها؛ جونگکوک عاشق بچه ها بود. همیشه دلش میخواست که فرزندی داشته باشه. همه فیلما و عکسارو نگاه میکرد، لایک میکرد و بعد از فیلم لبخندی میزد.
لبخنداش با اومدن جیمین و جونگگوک از بین رفتن، هیچکس به جز جونگگوک نمیدونست که اون عاشق بچه هاست و نمیخواست کسیم بفهمه پس گوشیشو هم خاموش کرد و روی پاهاش گذاشت
- اوو جونگکوک تا مارو دید گوشیشو خاموش کرد جونگی، نکنه دوست دختر داری بلا؟
- هاه جیمین به اون اندازه از زباله بودن نرسیدم که بخوام غیر از جفتم با کس دیگه ای قرار بذارم
جونگگوک و جیمین کنارش نشستن و جونگگوک توی سکوت به حرفاشون گوش میداد
- بیخیال کوک شاید اصلا از جفتت خوشت نیومد، تو نباید انقد به کسی که ندیدیش و حتی درباره جنسیتش چیزی نمیدونی پایبند باشی
جونگکوک سری تکون داد
- ولی جیمین من مثل بقیه نیستم اون ادم کسیم که باشه بازم من غیر از اون با کس دیگه ای قرار نمیذارم
صبحتشون با صدای قل کوچکتر که درباره خستگیش میگفت و نیاز به استراحت داشت به پایان رسید و همگی از جاشون بلند شدن تا به مقصدشون برن
___________________________________
یک هفته از روزی که نتایج اومده بود میگذشت و تهیونگ کل این یک هفته رو از الهه ماه عذرخواهی و تشکر میکرد چون زمانی که والدین و شوهر خواهرشو توی اون روز کذایی از دست داد با الهه ماه حرف زد و بهش گفت که اون الهه خوبی نیست چون پدر و مادرشو ازش گرفت و باعث افسردگی خواهرش شد ولی الان از حرفش پشیمون بود و کی گفته که هر کس که توبه کنه لایق ببخش نیست؟
مینهی در اتاق رو با دوتا دستاش باز کرد و وارد اتاق داییش شد و سعی کرد بیاد روی تخت اما نتونست پس بغضی کرد
- دایی ته ته ننو بگل تن ( دایی ته تع منو بغل کن)
- چشم پرنسس
تهیونگ مینهی رو بغل کرد و اونو روی تخت نشوند و مینهی بعد از نشستن رو به داییش کرد و گفت:
- دایی الان هوبه؟ هوشحاله؟ ( دایی الان خوبه؟ خوشحاله؟)
- دایی الان خیلی خوبه پرنسسم میای بخوابیم؟ من خستمهه
بعد از این حرف خواهرزادشو روی تخت خوابوند و خودشم کنارش خوابید و جالب بود که مینهی اعتراضی نکرد و با بردن سرش توی گردن داییش رایحه داریچینشو بو کرد و راحت خوابید و تهیونگ هم سعی کرد فرمون هاشو یکم بیشتر ازاد کنه تا اون بچه راحت تر باشه و خودشم رایحه شکلات خواهرزادشو بویید و بعد از زدن لبخندی خوابید.
ته ری با اومدنش تو اتاق ته و با دیدن اینکه بچش و برادرش بخواب رفتن لبخندی زد و توی دلش تهیونگ رو برای اینکه این یک هفته رو براشون زیبا کرده بود تشکر کرد...
_____________________________________سلام خوبین؟
پارت جدید خدمت شما❤️
میدونم که خیلی طولش دادم بابت این پارت و حتی توقع داشتین که طولانی تر باشه اما گفتم که نبود ریدر انرژی رو ازم گرفته بود و نمیذاشت که بنویسم و این تنها دلیلم نیست و من کلا تنبل شدم و حتی حوصله اینم ندارم که فیکشنای دیگه رو بخونم ولی سعی میکنم بیشتر روی ریتم باشم و اگه حمایت بشه ازم منم قول میدم که زود به زود اپ کنم :)
و راستی اینو یادم رفت بگم که الهه ماه توی داستان من همون خداست
دوستون دارم❤️💜
VOCÊ ESTÁ LENDO
Twin Jeon
Fanficبه چشمای برادرش نگاه کرد و گفت : مایه قرارایی داشتیم داداشی جونگکوک بهش نگاه کرد : صد بار نگفتم دهنتو ببند؟ من چطور به قولم عمل کنم وقتی حتی معلوم نیس که زندس یا مرده که بعد از 21 سال سن هنوز نیومده سر راهم ؟ Couple : Kookv Genre : Omegavers. Slic...