خیلی خوش اومدید به پارت جدید
بعد از تلاش های متوالی واتپدم درست شد
و تند تند آپدیت تقدیمتون میکنم))
همچنین ممنون از ریدر های این فن فیکشن
که تا اینجا ووت و کامنت دادن
ماچ بهتون-
_________
*سال 2017 *
"مطمئن باش چیزی که درست کردم کار میکنه،اون موقعست که از تعجب دهنت باز میمونه"
اون دوباره به خیال خودش تونسته بود یه محلول درست کنه که باعث رشد بیشتر گیاها بشه
جونگ با تمسخر به شیشه ی توی دست خائو اشاره کرد.
"و اگه کار نکرد چی؟مثل سری قبلی همشونو میکشی؟!"
خائو سرشو کج کرد و لباشو توی دهنش کشید.
"نه قاعدتا..اینسری روی یکی امتحانش میکنم اگه جواب نداد اون موقع میفهمیم که اینسری هم خراب کردم."
با جمله ی آخرش سرشو پایین انداخت.
"و اگه جواب نداد چی؟"
"به اونش کار نداشته باش،ولی اگه جواب داد میخوام ماشینت رو بدی بهم باهاش اینور اونور برم"
"خطرناکه..ولی خوب مطمئنم جواب نمیده پس قبوله"
"هی پسرا..دارین چیکار میکنید؟"
مامانشون چند قدمی از سمت خونه برداشت و نزدیک شد.
جونگ بلافاصله جواب داد.
"خائو خیال میکنه که تونستنه اون محلول جادوییشو درست کنه."
با تمسخر گفت و سرشو سمت خائو گرفت.
خائو سرشو پایین انداخت و لب پایینشو گزید.
خانم تاناوات دستشو روی سر پسر کوچیکش کشید و کنارشون نشست،با لبخند ادامه داد.
"ولی خوب جونگ از کجا میدونی که جواب نمیده؟"
"اون همیشه خراب میکنه."
با این حرفش خائو از کوره در رفت و دلش خواست که جوابشو بده،سرشو بالا آورد.
"مطمئن باش جواب میده..اون موقع قیافت دیدنیه وقتی که ماشینتو باختی جناب تاناوات!"
"ماشین؟"
پدرشون آقای تاناوات هم وارد حیاط پشتی شد و به بحثشون پیوست.
خائو و جونگ بلند شدن و بعد از سلام کردن به پدرشون،خائو شروع به توضیح شرطبندیشون شد.
"هی جونگ..این بچرو نباید دست بندازی..آخرش میزنه ماشینتو داغون میکنه ها"
همگی حتی جونگ خندشون گرفت و بعدش صدای خدمتکارشون رو از داخل شنیدن و متوجه شدن غذا آمادست..همه باهم رفت و خائو قبل از اینکه بره گلدونو سر جاش گذاشت و لبخندی بهش زد.
"خواهش میکنم حسابی رشد کن!"∆∆∆
"جناب خائو آماده ای؟"
جونگ به در تکیه داد بود و منتظر خائو بود..امروز قرار بود برن پیک نیک بخواطر باختن جونگ و همینطور خائو قرار بود رانندگی کنه.
"شوخی میکنی!من از دیشب آماده بودم..فقط این جورابو پیدا نمیکنم"
"تو دنبال جورابت بگرد و منم میرم تو ماشین منتظرتم."
خائو بعد از کلی گشتن جورابشو زیر تختش پیدا کرد و اونا پوشید و بدو بدو سمت ماشین رفت.
و برای تنه زدن به جونگ در سمت شاگرد براش باز کرد.
"بفرمایید جناب راننده ی سابق"
جونگ چشم غره ای براش رفت و سوار شد و بعد از اون خائو سوار شد و حرکت کردن.
مامان خائو و پدرشون هم عقب نشسته بودن و درحال بررسی کردن چیزی توی آیپدشون بودن.
به هرحال شغلشون اجازه نمیداد حتی توی مسافرتت یا یه پیک نیک ساده بیخیال همچیز بشن.
پدرشون جزو سیاستمدار های بزرگ تایلند و مامانشون یک قاضی معروف و درجه یک بود.
ولی با اینحال همیشه حواسشون به بنیان خانواده میبود.
خائو و جونگ هم مشغول بگو مگو بودن،مثل همیشه.
بعد از رسیدنشون پیاده شدن و بعد از کلی گشتن زیر یه درخت وسایل رو چیدن.
مادر و پدرشونم درحالی که داشتن به تلفن های کاریشون جواب میدادن دنبالشون میرفتن.
"هی جونگ،هی"
جونگ که داشت با یه قلاب توی دستش سمت جنگل میرفت،وایساد و سرشو برگردوند.
"کجا داری میری؟"
جونگ که معلوم بود حوصله ی صحبت با برادرش رو نداشت کلافه گفت.
"دارم میرم ماهی گیری"
"نرو من تنها میمونم"
جونگ تو خنده زد و به خائو نزدیک شد.
"نکنه میترسی؟ها؟نگران نباش مامان و باباهم اونجان،تنها نیستی که"
خائو باشه ای گفت و جونگ اینسری تند تند سمت جنگل دوید.
STAI LEGGENDO
Heart Killers/قاتلان قلب
Azione+دانک فراموش نکن اگر نجنگیم خودمون قربانی میشیم. -------- چی میشه اگه مجبور به ایستادن مقابل فردی شوید که دوستش دارین؟عشق اونقدر قدرت داره که بیخیال هدف اصلیتون بشید؟ اینجا نمیشه به هیچکس اعتماد کرد چون افرادی با یه چهره گول دهنده هم یه ساید تاریک...