❤️‍🩹♥️ Part 22 ♥️❤️‍🩹

204 47 114
                                    

ویو ها چقدر داره زیاد بالا میرههههه

آپدیت سوپرایزی تقدیم شما عزیزان 😁

آپدیت سوپرایزی تقدیم شما عزیزان 😁

Rất tiếc! Hình ảnh này không tuân theo hướng dẫn nội dung. Để tiếp tục đăng tải, vui lòng xóa hoặc tải lên một hình ảnh khác.

.・。.・゜✭・.・✫・゜・。.

وقتی مطمئن شد که مینهو خوابش برده، آروم از اتاق بیرون رفت و کلید خونه و سوییچ ماشین هیونگش رو برداشت و بی سر و صدا از خونه بیرون رفت. ماشین مینهو رو روشن کرد و با سرعت روند.

.・。.・゜✭・.・✫・゜・。.

هر چقدر دست هاش رو تکون میداد نمیتونست طنابی که دست هاش رو باهاش بسته بودن باز کنه، موفق نمیشد.

با صدای بلند داد زد : '' آهای عوضیا! دست هام رو باز کنین! ''

صدای خنده ای از بیرون اتاق توجهش رو جلب کرد. در آهنی باز شد و یک نفر داخل اومد. چون چشم هاش رو بسته بودن، چیزی نمیتونست ببینه.

دستی رو دور گردنش حس کرد. آب دهنش رو قورت داد و پرسید : '' تو کی هستی؟ ''

فشار دور ‌گردنش بیشتر شد. به سختی نفس کشید و لب زد : '' دستت... رو... بکش... عوضی! ''

پارچه ای که دور چشم هاش بود برداشته شد و مرد میانسالی رو در نزدیکی خودش دید.

پیرمرد خنده ی مزحکی کرد و گفت : '' بالاخره به دستت آوردم، لی مینهو. ''

مینهو با اخم به پیرمرد نگاه کرد و پرسید : '' جیسونگ... کجاست؟ ''

پیرمرد گلوی مینهو رو رها کرد و چاقویی زیر گلوش گذاشت و جواب داد : '' با کشتن جیسونگ تونستم تو رو به دام بندازم. اون آشغال هر لحظه حواسش به تو بود. ''

مینهو بهت زده به پیرمرد نگاه کرد و داد زد : '' نه! امکان نداره! جیسونگ نمرده! نه! امکان نداره! نه! نه! نه! نه! ''












































'' نه! ''

با صدای بلند داد زد و زد و روی تختش نشست و دست هاش رو به چشم هاش کشید. از شدت گریه صورتش خیس شده بود. قلبش دیوانه وار توی سینه‌اش میکوبید و نفس نفس میزد. به کنارش نگاه کرد و پرسید : '' جیسونگی، حالت خو- '' وقتی جیسونگ رو توی اتاق ندید، از روی تخت بلند شد و با صدای بلند داد زد : '' جیسونگی! جیسونگی من، کجایی؟! ''

Save Me | نجاتم بدهNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ