ویو ها چقدر داره زیاد بالا میرههههه
آپدیت سوپرایزی تقدیم شما عزیزان 😁
.・。.・゜✭・.・✫・゜・。.
وقتی مطمئن شد که مینهو خوابش برده، آروم از اتاق بیرون رفت و کلید خونه و سوییچ ماشین هیونگش رو برداشت و بی سر و صدا از خونه بیرون رفت. ماشین مینهو رو روشن کرد و با سرعت روند.
.・。.・゜✭・.・✫・゜・。.
هر چقدر دست هاش رو تکون میداد نمیتونست طنابی که دست هاش رو باهاش بسته بودن باز کنه، موفق نمیشد.
با صدای بلند داد زد : '' آهای عوضیا! دست هام رو باز کنین! ''
صدای خنده ای از بیرون اتاق توجهش رو جلب کرد. در آهنی باز شد و یک نفر داخل اومد. چون چشم هاش رو بسته بودن، چیزی نمیتونست ببینه.
دستی رو دور گردنش حس کرد. آب دهنش رو قورت داد و پرسید : '' تو کی هستی؟ ''
فشار دور گردنش بیشتر شد. به سختی نفس کشید و لب زد : '' دستت... رو... بکش... عوضی! ''
پارچه ای که دور چشم هاش بود برداشته شد و مرد میانسالی رو در نزدیکی خودش دید.
پیرمرد خنده ی مزحکی کرد و گفت : '' بالاخره به دستت آوردم، لی مینهو. ''
مینهو با اخم به پیرمرد نگاه کرد و پرسید : '' جیسونگ... کجاست؟ ''
پیرمرد گلوی مینهو رو رها کرد و چاقویی زیر گلوش گذاشت و جواب داد : '' با کشتن جیسونگ تونستم تو رو به دام بندازم. اون آشغال هر لحظه حواسش به تو بود. ''
مینهو بهت زده به پیرمرد نگاه کرد و داد زد : '' نه! امکان نداره! جیسونگ نمرده! نه! امکان نداره! نه! نه! نه! نه! ''
'' نه! ''
با صدای بلند داد زد و زد و روی تختش نشست و دست هاش رو به چشم هاش کشید. از شدت گریه صورتش خیس شده بود. قلبش دیوانه وار توی سینهاش میکوبید و نفس نفس میزد. به کنارش نگاه کرد و پرسید : '' جیسونگی، حالت خو- '' وقتی جیسونگ رو توی اتاق ندید، از روی تخت بلند شد و با صدای بلند داد زد : '' جیسونگی! جیسونگی من، کجایی؟! ''
BẠN ĐANG ĐỌC
Save Me | نجاتم بده
Fanfictionپادشاه جهنم یا گدای بهشت؟ - : اسمم هان جیسونگه. مامور مخفی سازمان اطلاعات کره هستم. - : من از طرف سازمان مامور شدم به اینکه تو رو دستگیر کنم، لی مینهو. - : من دیگه نمیخوام به اون سازمان برگردم. تو الان میتونی هر بلایی که میخوای سرم بیاری چون من هویت...