_ما برگشتیم
با پیچیدن صدای بلند و کشیده چان توی خونه چشم های براق پسرک سه ماهه با هیجان درشت شد و اسکوتر زرد رنگش با ضربه های هیجان انگیز کف پاهاش به زمین به سمت در ورودی حرکت کرد
سونگمین با شنیدن صدای بلند همسرش از آشپزخانه بیرون اومد و با لبخند مینهوی خواب آلود رو که بلافاصله با دیدنش دست هاشو براش باز کرده بود در آغوش گرفت
مرد بزرگتر هم زمان با تحویل مینهو به پدر عزیزش ، پسر کوچکترش رو از روی روروک مورد علاقش بلند کرده و بعد از انداختن خودش روی کاناپه پسر روی سینه نشوند
_پسر خوش اخلاق بابا چطوره ؟
با لحن آهنگینی گفت و خنده از ته دل پسرکش رو با ذوق بوسید . از گوشه چشم می دید که مینهو چطور بازو های تپلش رو به سختی دور گردن سونگمین پیچیده و یه جورایی قصد حل کردن خودش توی بغل مرد رو داشت
_خیلی بهت سخت گذشت شیرینم ؟ چانی اذیتت کرد؟
سونگمین همونطور که آروم با کف دست کمر مینهو رو می مالید با خنده به نیم وجبی چسبیده به خودش گفت و عطر تن کوچولوش رو با لذت بو کشید
_کاش بودی و میدیدی سونگ که پسرم امروز چقدر حرفه ای رانندگی می کرد
چان فقط با کمی اغراق برای همسرش تعریف کرد و سعی کرد به جریمه قابل توجهی که به خاطر نشوندن چند دقیقه ای مینهو پشت فرمون در حین رانندگی گریبانگیرش شده بود فکر نکنه
مینهو بی توجه به صداهای اطراف، با فشار دادن انگشتان پاهاش به سینه سونگمین خودش رو روی بدن پدرش بالاتر کشید و بینی پفکیش رو به گردن گرمش فشار دادامروز با وعده پودینگ همراه با پدر دیگش از خونه بیرون زده و بین یک سری انسان های غریبه ، زشت و پر سر و صدایی که با دیدنش مثل احمقا شکلک در می آوردن و لپ هاش رودست مالی می کردند گیر کرده بود
از همه بدتر مجبور شده بود مدت خیلی زیادی از پدر عزیزش دور بمونه و همه ی این اتفاقات به خصوص مورد آخر تمام انرژی گرانبهاش رو از بدنش بیرون کشیده بودند
مینهو برای ادامه زندگی و برگردوندن همه ی انرژی از دست رفتش نیاز به پدر عزیزش داشت . دیگه هیچ وقت از آپای قشنگش جدا نمیشد
_______
_لیکس میتونی دو ساعت مراقب مینهو باشی؟
فلیکس با شنیدن صدای سونگمین چشم هاشو از کوچولوی توی بغلش که با اشتها در حال مکیدن پستونک زرد رنگ بود گرفت و به پسر بزرگتر داد
_کجا میری هیونگ؟
_وقت چکاپ ماهانه جیسونگه
سونگمین با عجله در حالی که حوله رو روی موهای خیسش می کشید خطاب به پسر لم داده روی کاناپه گفت و وارد اتاق خواب شد
یونبوک اول نگاهی به جیسونگ توی بغلش کرد و بعد از شکار کردن لبخند شیرینش که حتی از پشت پستونک هم دیده می شد بوسه عمیقی از زیر گلوش گرفت و بعد از وارد شدن به اتاق خواب پسر رو کنار مینهو روی تخت خوابوند و سپس به دنبال سونگمین از اتاق خارج شد
پسر سه ماهه خوشحال از نزدیکی به برادرش دستهای کوچیکش رو با هیجان تکون داد و ناخودآگاه دسته ای از موهای مشکی پسرک خوابیده بین انگشتهای تپلش گیر افتاد
مینهو با نق بلندی از خواب عمیقش بیدار شد و با گرفتن سر دردناکش روی بالشت زیر پاهاش نشست
با پیدا کردن مجرم خندان کنارش ابروهای کم پشتش رو توی هم برد و بدون فکر با کف دست ضربه محکمی به پیشونی برادر خوشحالش زد
بعد از گذشت چند ثانیه پستونک از دهان پسر کوچکتر افتاد و صدای گریه غمگینش بلند شد
مینهو جا خورده از صدای بلند برادرش درحالی که انتظار این اتفاق رو نداشت گره بین ابروهاش رو باز کرد و مضطرب انگشت اشارش رو بین دندون های خرگوشیش گرفت
پیج خوردن لبهای کوچیکش ، آبی که از گوشه چشم هاش می ریخت و صدای های ضعیف اما آشنایی که از نوزاد بلند میشد حس عجیب و تازه ای رو به بچه بزرگتر انتقال میداد و مینهو با اینکه اهمیت نمیداد اما از صداهای عجیب برادرش خوشحال نمیشد
با مغز فندوقیش سعی کرد اتفاقات اطرافش رو تحلیل کنه و سر انجام تمام محاسبات ذهنیش این شد که پستونک زرد رنگ آویزون از گردن پسر رو بین لبهای باز شده نوزاد قرار بده و به تقلید از پدرهاش چند بار اروم با کف دست به شکم کوچیکش بزنه
با قطع شدن صدای گریه و بالا و پایین شدن پستونک توی دهن جیس ، لبخند دندون نمایی زد و با کوبیدن دست هاش به همدیگه خودش رو تشویق کرد
بعد از چند ثانیه روی پهلو دراز کشید و بعد از فرود آوردن سر کوچیکش روی شکم جیسونگ که یکهویی خیلی نرم تر از بالشت عزیزش به نظر می رسید در انتظار سونگمین چهار تا از انگشت هاش رو تا ته توی دهانش فرو برد
_ لیکس یادت نره غذای مینهو رو بهش بد ..مین ؟ داری چیکار میکنی ؟
سونگمین در حالی که بلاخره تمامی لباس هاشو کامل پوشیده بود با کیف روی دوشش به اتاق خواب برگشت و با شگفتی از کمر پسر بزرگترش گرفت و از روی کوچولوی هیجان زده زیری بلند کرد
_ روی جیس خوابیدی ؟
سونگمین دست خیس مینهو رو از توی دهانش در آورد و پسر رو روی تخت نشوند
لباس سرهمی جیسونگ رو در آورد و بعد از عوض کردن پوشکش به سمت اتاق پسر ها رفت
مینهو که تمام مدت با دقت به کار های پدرش نگاه میکرد با بیرون رفتن مرد از اتاق یه سرعت خودش رو روی پوشکش جلو کشید و با خم کردن کمرش تو همون حالت صورتش رو توی شکم بدون پوشش برادرش فرو برد
صدای خنده از ته دل پسر سه ماهه با حس قلقلک توی شکمش بلند شد و سونگمین رو به اتاق کشوند
_ چیکار میکنی مین ؟
سونگمین در حالی که از کار های عجیب پسرش متعجب بود خنده بلندی کرد و با گرفتن کمر پسر بدون توجه به اعتراض بلدنش دوباره از بدن جیسونگ دورش کرد
لباس های بیرونی جیسونگ رو تنش کرد ، قبل از حمله دوباره پسر عجیبش نوزاد رو بین بازوهاش گرفت و بعد از مطمئن شدن از حضور فلیکس یواشکی خونه رو ترک کرد
🌼
YOU ARE READING
You are my spring
RomanceToday I love you more than yesterday امروز بیشتر از دیروز دوستت دارم And tomorrow I will love you more than today و فردا بیشتر از امروز And , it's not my debility و این، ضعف من نیست It's your power قدرت توست ... کریستوفر و سونگمین بعد از سه سال زندگ...