-واقعاً؟
تهیونگ با ذوق و شگفتی پرسید و خندهی بکهیون رو دید. رابطهی دو پسر به قدری صمیمی شده بود که بکهیون در عجب بود. این جور صمیمی شدن برای تهیونگ عجیب نبود، چون اون پسر در هر صورت توی برقراری ارتباط حرفی برای گفتن داشت. اما بک آدمی نبود که به این زودیها آدم جدیدی رو توی دایرهی دوستیش جا بده و این قضیه فقط تأکید بر این بود که کیم تهیونگ قطعاً یک انسان خاصه.
تهیونگ مشتاقانه به دهن پسر کوچکتر خیره شده بود و با دست راستش رون خودش رو میفشرد.
حدوداً یک هفتهای از ایفای نقشش به عنوان یک نقاش تازه کار میگذشت و توی این مدت حسابی توجه جونگکوک رو به خودش جلب کرده بود، به طوری که بهش پیشنهاد داده بود جایی دور از کافه هم رو ببینن تا جونگکوک به بک راجع به نقاشی مشاوره بده.-بک، کم کم داره ترس برم میداره.
-چرا؟ اینکه خوبه. مگه همین رو نمیخواستی؟
-میخواستم. اما، همه چیز انقدر سریع داره پیش میره که حس میکنم جونگکوکی که من میشناسم با این آدمی که دربارهاش حرف میزنی فرق میکنه.
-حق داری. تو فقط روی سگش رو دیدی.
به حرف خودش ریز خندید، اما واکنش تهیونگ متفاوت بود. پسر مو مشکی آهی کشید و به صورت نمایشی اشک فرضی چشمهاش رو گرفت.
-اون پسر خوب بلده چطور زجرم بده.
-به هر حال عشق و عاشقی زجر کشیدن هم داره.
تهیونگ چیزی نگفت. ودکا رو به آب پرتقال اضافه کرد و مشغول مخلوط کردنش شد.
دوباره همون پسر اومده بود.
جونگین.
نگاههاش مو به تن بک سیخ میکرد. تهیونگ مسئولیت سفارش گرفتن از اون رو به عهده گرفته بود و به بک گوشزد کرد که نزدیک اون مرد نره.لعنت بهش که انقدر جذاب بود. بکهیون ناخودآگاه دوست داشت به اون مرد نگاه کنه و این کشش غیرارادی به سمتش، برای بارتندر جوان اعصاب خرد کن بود.
برای اینکه ذهنش رو کمی جمع کنه، از پیرمرد شیک پوشی سفارش گرفت و همه چیز فقط بدتر شد.
امشب شب خوبی برای بک نبود.
چشمهاش رو توی حدقه چرخوند و دستش رو به شدت از توی دست پیرمرد بیرون کشید.
ابروهای مرد بالا پرید.-بیبی وحشی.
با چیزی که شنید وحشت کرد. اون لعنتی چه فکری راجع به بک کرده بود؟ بیبی؟
حتی فکر کردن بهش حالش رو به هم میزد. زیر چشمی به تهیونگ نگاه کرد. درگیر کیم جونگین بود.
از دو طرف زیر رگبار نگاههای پیرمرد عوضی و جونگین مورد حمله قرار گرفته بود.
دستش به سمت دستمال گردنش رفت و یکم شلش کرد.
سعی کرد خشمش رو کنترل کنه تا دردسر درست نکنه.
به اون مرد محل نذاشت و با خونسردی سطحیای که لایههای زیرین خشمش رو میپوشوند، گفت:
YOU ARE READING
『𝐌𝐚𝐲𝐛𝐞 𝐘𝐨𝐮 𝐀𝐫𝐞 𝐌𝐲 𝐇𝐨𝐦𝐞』
Fiksi Penggemar«زندگی دو دوست که از مدتها پیش به هم گره خورده. بکهیونی که عاشق چانیوله و چانیولی که از عشق به همجنس فراریه. اما این فقط ظاهر قضیه است و کی واقعا از دل چان خبر داره؟ » «تهیونگی که جئون جونگکوک رو میپرسته و جونگکوکی که اون رو فقط یک مزاحم میبینه...