-سوکجین
با تعجب شمشیرش رو به دست مشاورش داد و قدمی به عقب برداشت.
-سرورم لطفا خودتون رو کنترل کنید.
تهیونگ که تازه متوجه موقعیتش شده بود، با بیحالی روی زمین نشست و سرش رو بین دستهاش گرفت.
-امید داشتم به سلامتی؛ ولی حالا چی؟ هیچی.
-منظورتون چیه؟ دارید از چی صحبت میکنید؟
-طلسم پادشاهاین چی بود که میشنید؟ بعداز دیدن خرابیهای سرزمین، تنها راه نجات رو پادشاهی میدید که حالا خودش ازهمه بیشتر نیازمند راهحلی برای خلاصی از طلسمیه که اون جادوگر روش گذاشته بود.
میخواست از وضعیت چیزی که در سرزمین درحال اتفاق بود برای پادشاه توضیح بده؛ اما موقعیت رو مناسب نمیدید، میخواست از نگرانیهاش برای آشوبها بگه؛ اما ذهنی آروم و گوشی شنوا برای گفتههاش پیدا نمیکرد، پس به ناچار سکوت کرد و در گوشهای نشست.
فرمانده بعداز گرفته شدن شمشیر پادشاه، بچه رو به آغوش گرفت و مشغول گوش دادن به سوکجین بود که متوجه حرکت غیرعادی اون بچه شد.
خیلی سریع از ضربهی چاقویی که به سمت شکمش نشونه گرفته بود، جاخالی داد و از کنارش فاصله گرفت.-تو باید بمیری...
صدای دورگه و تغییریافتهی اون بچه تعجب هرسه نفر رو به همراه داشت و سوکجین سعی کرد برای محافظت از پادشاه درمقابل اون موجود عجیب، جلوش قرار بگیره، اون بچه که بیشتر به موجودی عجیب با ظاهری کودکانه شبیه بود، از پوستهی ظاهریش جدا شد و به شکل شیطانی از جنس سایه تبدیل شد.
-این...
سوکجین با ترس قدمی به عقب برداشت، باورش نمیشد روزی با همچین موجودی روبهرو بشه؛ فرمانده با فریاد هردو رو به عقب روند و خودش برای مبارزه با اون موجود آماده شد.
-کوک حواست رو جمع کن.
فرمانده که دوباره اسمش رو از زبون پادشاه میشنید، گاردش رو پایین آورد و متوجهی حملهی بعدی از سمت شیطانسیاه نشد.
-جونگکوک
باحملهی اون موجود، غافلگیر شد؛ ولی بهسرعت اون رو از خودش جدا کرد، با چاقویی که همیشه در کنار پاش نگهداری میکرد، قفسهی سینهاش رو نشونه گرفت؛ اما پرتابش بینتیجه موند چون چاقو از بدنش گذشت و اون موجود دوباره به حالت قبل برگشت. از جنگ با موجودی ناشناخته سردرگم شده بود، صورتش زخمی از چنگال بلند سیاهی، بهشدت میسوخت و نگران پادشاه و حفاظت ازش، قدمی بهجلو برداشت.
-اشتباه نکن فرمانده، تو نمیتونی من رو...
حرفش کامل تموم نشده بود که به دودی سیاه تبدیل و بعداز مدتی محو شد.
CZYTASZ
The King's Talisman
Losoweະ•آپ هردوشنبه• ະFɪᴄ Nᴀᴍᴇ ᯓ The King's Talisman ະGᴇɴʀᴇ ᯓ Oᴍᴇɢᴀᴠᴇʀꜱ, Sᴍᴜᴛ, Rᴏᴍᴀɴᴄᴇ ະCᴏᴜᴘʟᴇ ᯓ VKᴏᴏᴋ کیم تهیونگ، آلفای غالب سرزمین مِرگارین پس از رسیدن به تخت سلطنت به طلسمی عجیب دچار شد که تنها راه باطل کردنش، بتای گارد سلطنتی جئون جونگکوک بود که ک...