با صدای بسته شدن در از خواب عمیق پرید و خواب الود با ناخن زیر گوشش رو خاروند
بعد از اینکه چند بار بدن خودش رو توی جهت های مختلف کش و قوص داد ، بینیش رو صدا دار بالا کشید و با چشم های نیمه باز اطرافش رو چک کرد
جای همسرش خالی بود و ملافه و بالشت سمتش به عادت هر روزه کاملا مرتب صاف شده بود
بعد از اینکه بدن مینهو رو با احتیاط از روی سینه خودش برداشت و سر جای خودش خوابوند ، جیسونگ رو از بین ملافه ی پیچیده شده دور بدنش نجات داد و بعد از پشت و رو کردن بالشت خودش با سرخوشی صورتش رو روی قسمت سرد پارچه فشار داد
خواست دوباره بخوابه که با شنیدن صدایی از آشپزخانه ابروهاشو توی هم برد ، چان هنوز خونه بود؟
با کنار زدن ملافه از جا بلند شد . بعد از بیرون رفتن از اتاق خواب هیکل ورزشکاری مرد بزرگتر رو توی پیراهن سفید مردونه درحالی که پشت میز نشسته بود و هم زمان با به هم زدن مایعی توی ماگش ، چیزی رو توی گوشی تایپ میکرد دید
_ بیدار شدی ؟
چان بلافاصله با دیدن هیکل دوست داشتی همسرش گفت و سعی کرد به موهای ژولیده و لباس های کج شده توی بدنش نخنده چون اخلاق اول صبحی سونگمین واقعا چیزی فرای سگی بود و چان هیچ علاقه ای به جویده شدن خرخرش اونم شش صبح و سر میز صبحانه نداشت
_لیکس به همین زودی رفت ؟ _ با صدای خروسی صبحگاهیش پرسید و به تلاش های ضایع چان برای نخندیدن چشم غره کوتاهی رفت
_ آره فکر کنم این روزا سرشون شلوغه از اونجایی که نزدیک کریسمسه
سونگمین سری تکون داد و بعد از ریختن قهوه توی ماگ مخصوصش روی صندلی کنار چان نشست
بعد از چند دقیقه و بلند نشدن صدایی از مرد بزرگتر سونگمین با کنجکاوی سر بلند کرد و چشم های همسرش رو قفل صورت خودش دید
با تکخند ریزی در حالی که کمی خجالت کشیده بود روی صندلی جابه جا شد و سوالی سر تکون داد
_ چیزی شده ؟
_ حالت خوبه ؟ _ بدون جواب دادن به سوال پسر پرسید
_ خوبم ...
مرد بزرگتر مشخصا قانع نشده بود اما به تصمیم همسرش احترام گذاشت، سری تکون داد و قلپی از قهوه ی شیرین توی ماگ نوشید
سونگمین نفس عمیقی کشید و نیم نگاه پر تردیدی به همسرش انداخت ، شاید بهتر بود حالا که بعد از مدتها تنها شده بودن همه چیز رو برای چان تعریف میکرد ، بهتر از این بود که بی خبر از همه جا باهاش روبه رو بشه
_ چان ..فکر کنم باید یه چیزی رو بهت بگم
چان با لبخند سری تکون داد و گوشی رو خاموش کرد ، پس بلاخره زمانش رسیده بود
چند روزی می شد که متوجه اضطراب وکار های یواشکی سونگ شده بود . نمیخواست به پسر فشاری بیاره با مجبورش کنه که براش حرف بزنه ، پس صبر کرد تا خودش تصمیم بگیره و هر زمانی که حس کرد میتونه مسئله رو باهاش در میون بگذاره
سونگمین کمی این پا و اون پا کرد ، سرش رو خاروند و لبش رو تر کرد_ چیز مهمی نیست ...شایدم هست ولی نمیدونم که الان زمان خوبی برای گفتنشه یا نه ...البته فکر می کنم دیر هم شده ..
خب ..چان کم کم داشت نگران میشدسونگمین نفس عمیقی کشید و خواست ادامه بده که بلند شدن صدای گریه از توی اتاق خواب مانع ادامه ی حرفش شد و به اجبار به سمت اتاق دوید
چان تصمیم گرفت تا برگشت همسرش ظرف های کثیف صبحانه رو بشوره که با به صدا در اومدن گوشی سونگمین با ابروهای بالا رفته دست از کار کشید ...
بعد از خشک کردن دستهاش گوشی رو برداشت و به شماره ناشناسی که بالای صفحه نوشته شده بودخیره شد
میخواست خوش بین باشه و مشکوک نشه ولی اخه کدوم آدم بیکاری این وقت صبح فکر زنگ زدن به گوشی یه پسر متاهل به سرش میزنه؟
_بیبی گوشیت داره زنگ میخوره
برخلاف میل باطنیش که مرد رو به سمت پاسخ دادن تماس می کشوند گفت و منتظر ایستاد
سونگمین درحالی که جیسونگ رو بین بازوهاش گرفته بود با عجله از اتاق بیرون زد و با لبخند مضطربی گوشی رو از دست مرد بزرگتر گرفت
_ اوه قطع شد حالا خودم بعدا باهاش تماس میگیرم _ دستپاچه گفت و بعد از سایلنت کردن گوشی رو به سرعت اون رو روی کاناپه انداخت و بی دلیل جیسونگ خمار رو توی بغلش تاب داد
چان با ابروهای بالا انداخته سری تکون داد و کتش رو از روی صندلی برداشت، حالا مطمئن شده بود که یک چیزی این وسط اشتباهه ، امشب باید به خیلی از مسائل رسیدگی می کرد
_ من دیگه میرم ، شب حرف میزنیم
کتش رو پوشید و بعد از برداشتن کیف اداریش بوسه ی عمیقی روی گونه همسر و بینی پسرش گذاشت
_ مواظب خودت باش عزیزم
باز شدن در ورودی مصادف شد با روبه رو شدن چان با نقش اول کابوس های قدیمیش که با لبخند خشک شده متقابلا بهش خیره شده بود
نفس حبس شده سونگمین با صدا بیرون دمیده شد و کوله پشتی از شانه مرد مو آبی بیرون از خونه سر خورد
_ ..سوچانگبین..
🌼
STAI LEGGENDO
You are my spring
Storie d'amoreToday I love you more than yesterday امروز بیشتر از دیروز دوستت دارم And tomorrow I will love you more than today و فردا بیشتر از امروز And , it's not my debility و این، ضعف من نیست It's your power قدرت توست ... کریستوفر و سونگمین بعد از سه سال زندگ...