قدرت انیگما و رات

166 19 12
                                    

سلام قشنگای من
امیدوارم تا الان از تابستونتون لذت برده باشین
من که فقط گرماشو فهمیدم😭😂
پارت جدید که براتون میذارم امیدوارم دوست داشته باشین
اگه از فیک خوشتون اومده خوشحال میشم به دوستاتون معرفیش کنین
به کاورم توجه کنین
نمیدونم اسمات داریم یا نه هنوز تصمیم نگرفتم(゜-゜)(。_。)

_________________________

تهیونگ بعد از سر زدن ازمایشگاه های مواد مخدر و سوله های اسلحه
حالا به سمت خونه  اون پیر خرفت میرفت
همون الفای احمقی که فکر میکرد میتونه از اعتماد کیم تهیونگ سو استفاده کنه

بعد از گذشت چیزی حدود ۲۰دقیقه حالا روبروی عمارت احماقانه اون بود
نیشخندی روی لباش شکل میگیره
بادیگاردای مرد پیر فورا تهیونگ رو شناخته و تا میخوان بهش خبر اومدن تهیونگ رو بدن با نگاه خیره تهیونگ از کار دست میکشن

_اتفاقی افتاده قربان؟

تهیونگ با چشمایی که سرما ازش میبارید
با صورتی بیحالت و اخم های گره شده صدای محکمش بلند میشه

_نمیخوام هیچی از ورودم بهش گزارش شه شیر فهم شد؟

یکی از بادیگارد ها که مرد بتا بود و سمج بنظر میرسید سریع مخالفت کرد

_اما ما اجازه-

حرفش تکمیل نشده بود که با سری سوراخ شده و نگاهی به روبرو به روی زمین افتاد و زمین سرخ از خونش شد

_دیگه نمیخوام چیزی بشنوم،شیر فهم شد؟

با دوباره تکرار کردن حرفش با همون لحن همه بادیگارد ها چشمی گفتن و سرهاشونو پایین انداختن

وارد عمارت نسبتا بزرگش شد و با لبخندی که هرکس میدید به دیوونه بودن تهیونگ پی میبرد به سمت در ورودی سالن راه افتاد

اسلحه رو اماده شلیک کرد و در عمارت رو باز کرد

خدمتکار ها با دیدن اسلحه توی دستای تهیونگ و شناختنش سریع سر خم کرده و ساکت منتظر دستورش بودن

_هیچکس مزاحم من نمیشه.

و بی توجه به اونا از پله ها بالا رفت و وارد اتاق مرد پیر شد
با شکم گندش و لباس خوابی از جنس ساتن روی تختش توی خواب عمیقی بود
کله تاسش از زیر پتو مشخص بود
تهیونگ میتونست بدون بیدار کردنش کارشو انجام بده ولی باید اون مرد عذاب میکشید بنابر این فکر بهتر از کشتنش توی ذهنش بود

به سمت تخت مرد رفت و به یکی از انگشتای دستش شلیک‌کرد
صدا خفه کنی که به اسلحه بود باعث شد صدای زیادی توی اتاق‌نپیچه ولی به محض تیر زدن فریال گوش خراش مرد بلند شد و یکی از انگشتاش بطور کامل جدا شده بود

تهیونگ با نیشخندی مثل عجل مرگ بالای سرش وایستاده بود و چشماش به رنگ سرخ میدرخشید

مرد با دیدن تهیونگ بالای سرش دردش از یادش رفت و سریع از جاش بلند شد تا به تهیونگ احترامی بذاره
امیدوار بود چیزی که بهش فکر میکنه حقیقت نداشته باشه و تهیونگ از کاری که کرده خبر نداشته باشه

Ọkara efu | ( آکانه) | VKOOKVWhere stories live. Discover now