Part 32

377 66 13
                                    




MINSUNG & HYUNLIX-ZONE@

کنارش دراز کشید و دست سالم اون مرد رو بین دستاش گرفت و پیشونیش رو به بازوهای عضله ای اون مرد چسبوند و گفت : شب بخیل بابایی من
.)شب بخیر بابایی من(.
با ناراحتی و چشم های خیس سر پسرکش رو بوسید و گفت : شبت بخیر پسرم. 
فلیکس هم با چشم های خیس به مردش نگاه کرد و لبش رو محکم گزید. 
هیونجین اهی کشید و دستی به سر بوهی کشید و خطاب به فلیکس گفت : نمیخوای بخوابی ؟
با پشت دست اشکاش رو پاک کرد و نفسش رو پر فشار بیرون داد و با لبخند گفت : چرا عزیزم .. الان میخوابم. 
سری تکون داد و نگاه از فلیکس گرفت و به بوهی و هیونیو داد. 
نفس ارومش کشید و نگاه از هیونجین گرفت و به طرف سرویس رفت. 
با رسیدن به سرویس ، رو به روی اینه ایستاد و دستش رو به رو شو رسوند و شروع به گریه کرد. 
واقعا خسته بود و دلش میخواست تا جایی که میتونه گریه کنه. 
اثری که اون شارک احمق روی زندگی و بچه هاش گذاشته بود اونقدر عمیق بود که بوهی و هیونیو رو افسرده کرده بود. 
بعد از چند ثانیه ی طولانی ، اب بینیش رو بالا کشید و شیر اب رو باز کرد و شروع به شستن صورتش کرد. 
وقتی شستن صورتش تموم شد ، مسواکش رو از توی جا مسواکی در اورد و خمیر زد و اینبار شروع به شستن دندون های سفید و تمیزش کرد. 
با اتمام کارش دهنش رو شست و مسواک رو دوباره به جای قبلیش برگردوند و از سرویس خارج شد. 
به محض خروجش به صحنه ای مواجه شد که لبخند دندون نمایی رو به چهره اش نشوند. 
هیونجین دستش رو دراز کرده بود و سر هر دو پسرش روی بازوش بود و در حال نوازش کردنشون بود تا دوباره خوابشون ببره. 
نفس ارومی کشید و به طرف تخت رفت. 
طبق عادت همیشگی که داشت ، شلوارش رو در اورد و پشت سر هیونیو دراز کشید و دستش رو دور شکم کوچولوش حلقه کرد. 
هیونجین با دیدن فلیکس توی این حالت ، ابرویی بالا داد و گفت : پتو بگیر روی خودت سرما میخوری. 
سری تکون داد و چشماش رو باز و به هیونجین نگاه کرد و گفت : گرممه. 
اخم محوی کرد و گفت : خب حداقل شلوارت رو بپوش. 
نوچی کرد و پتو رو روی خودش بالا کشید و گفت :
بخواب هیونجین. 
به این حرف فلیکس اروم خندید و گفت : نمیای پیشم بخوابی ؟
ابرویی بالا داد و دوباره سرش رو بالا اورد و به هیونجین نگاه کرد و طولی نکشید که نگاهش رو به فضای پشت سرش داد تا ببینه که چقدر جا داره.  با دیدن جای زیادی که پشت سر مردش بود ، از کنار هیونیو بلند شد و به طرف هیونجین رفت. 
پشت سرش دراز کشید و چشماش رو بست تا بخوابه
.
هیونجین هم به ارومی دستش رو از زیر سر پسراش که بخواب عمیقی فرو رفته بودن بیرون کشید و به طرف فلیکس برگشت. 
جوری که بخیه هاش اذیت نشن ، خوابید و گفت :
میزاری ببوسمت ؟
اروم چشماش رو باز کرد و به قفسه ی سینه ی هیونجین نگاه کرد. 
نفسش رو پر فشار بیرون داد و پتو رو روی لباش گرفت و گفت : دکتر کیم گفت باید استراحت کنی ..
شب بخیر هیونجین. 
با ناراحتی چشماش رو به چشم های بسته ی فلیکس دوخت و حرفی نزد. 
خیلی اروم دستش رو بالا اورد و روی موهای فلیکس قرار داد و همانطور که نوازشش میکرد گفت
: از اینکه بخشیدیم هم خوشحالم هم ناراحت. 
دوباره چشماش رو باز کرد و اینبار به جای قفسه ی سینه به چشم های اون مرد نگاه کرد و منتظر ادامه ی حرفاش موند. 
لبخند محوی از دین نگاه فلیکس روی خودش زد و همانطور که موهاش رو از توی صورتش کنار میزد گفت : خوشحالم چون دوباره میتونم بگردم پیش تو و بچه و یه خانواده تشکیل بدیم و ناراحتم چون میدونم لایق بخشیده شدن نبودم و نیستم. 
به این حرف هیونجین لبخند محوی زد و دستش رو از زیر پتو بیرون اورد و روی گونه اش قرار داد و گفت : بیا به اتفاقات قبلی فکر نکنیم هیونجین .. بیا بخاطر بوهی و هیونیو زندگی کنیم و گذشته رو
فراموش کنیم .. بیا فرض کنیم هیچ اتفاقی توی گذشته نیوفتاده .. هوم ؟
با بغضی که از مهربونی فلیکس توی گلوش نشسته بود ، سری تکون داد و گفت : کاش هیچ وقت وارد زنگیت نمیشدم و این قدر عذابت نمیدادم .. لایق بهترین زندگی بودی .. زندگی که من با مسخره بازیام خرابش کردم. 
از بغض هیونجین بغضی کرد و بدون هیچ حرفی دستاش رو دور کمرش حلقه کرد و سرش رو به ارومی روی سینه ی سالمش قرار داد و گفت :
دوستت دارم هیونجین .. بهم قول بده که دیگه سمت این چیزا نری. 
هقی زد و دستاش رو دور کمر فلیکس پیچید و بینی و لبش رو روی موهای خوش بوی اون پسر قرار داد و گفت : قول میدم بهت عزیزم .. قول میدم. 

لبخندی به قول هیونجین زد و سینه ی بیرون زده از پیراهنش رو بوسید و چشماش رو بست و خودش رو به دست خواب سپرد. 
واقعا خسته بود و اغوش هیونجین اونقدر نرم و خوش بو بود که چشماش رو از قبل هم گرم تر میکرد و طولی نکشید که خودش رو به دست خواب سپرد و هیونجین رو توی خواب و بیداری و فکر راجب گذشته و دخترکش تنها گذاشت. 
.
.
وقتی به خونه رسیدن ، جینای خوابیده توی بغلش رو روی تخت عروسکیش قرار داد و کنار رفت تا جیسونگ لباس هاش رو عوض کنه. 
به محض کنار رفتن مینهو ، خمیازه ای کشید و روی تخت خودش و همسرش نشست و شروع به در اوردن لباس های دخترکش کرد. 
اول جوراب های کیوت و سپس شلوارش رو به ارومی در اورد و خطاب به مینهو گفت : از توی کمدش یه پیراهن برام بیار. 
با اخم به جینا نگاه کرد و گفت : نمیخوای شلوار پاش کنی ؟
سری تکون داد و گفت : اگر شلوار بپوشه نصفه شب از خواب بیدار میشه و گریه میکنه. 
به طرف کمد دخترکش رفت و همانطور که یک پیراهن خنک و بلند انتخاب میکرد گفت : چرا ؟ شونه ای بالا داد و گفت : گرمش میشه و پاهاش دونه میزنه بخاطر همین اذیت میشه. 
ابرویی بالا داد و اروم سرش رو تکون داد و یکی از لباس هایی که خرس مهربون های کوچولو کوچولو روش بود رو برداشت و به طرف تخت رفت. 
جیسونگ با دیدن لباس توی دست مینهو اروم خندیدو گفت : واکنشش وقتی فردا صبح از خواب بیدار میشه دیدنیه. 
اخمی کرد و به دخترکش نگاه کرد و گفت : از این لباس بدش میاد ؟
سری تکون داد و ریز خندید و همانطور که لباس رو تن جینا میکرد گفت : نه .. یه جورایی میره توی فضا.. 
با خنگی سرش رو کج کرد و گفت : یه جوری حرف بزن تا بفهمم جیسونگ. 
وقتی کارش تموم شد و به همراه لباس های اون کوچولو از روی تخت بلند شد و رو به روی مینهو ایستاد و گفت : فردا صبح وقتی بیدار شد و این لباس رو توی تنش دید ، من یا تورو بیدار میکنه تا کارتون خرس های مهربون رو براش بزاریم ..
بعدش میره با اون خرس قرمزه هستا که شرور بود، میره تا با اون بجنگه. 
با چشم های گرد شده به جینایی که اروم خوابیده بود نگاه کرد و گفت : توی این یه مورد صد در صد به تو رفته. 
سری تکون داد و ریز خندید و گفت : قبول دارم. 
به محض تایید جیسونگ دستاش رو دور کمرش حلقه کرد و لب روی لباش قرار داد و اروم بوسیدش و به محض جدایی توی فاصله ی نزدیک ازش لب زد : کی قراره بهم بدی هوم ؟
و دوباره لبای اون پسر رو بوسید و جدا شد و منتظر جوابش موند. 
لبخند محوی زد و دستاش رو دور گردن مینهو حلقه کرد و گفت : امشب چطوره ؟
نیشخندی زد و گفت : عالیه .. بیا انجامش بدیم پس.  سری تکون داد و از توی بغل مینهو خارج شد و بهطرف سرویس رفت. 
لباس هاش رو کاملا در اورد و توی سبد رخت چرک ها قرار داد و دست و صورتش رو شست و ربدوشامبر ساتنش رو تنش کرد و به اتاق برگشت. 
همون لحظه مینهو هم وارد اتاق شد با این تفاوت که لباس هاش رو عوض کرده بود و تنها یک شلوار ورزشی پاش بود. 
لبخندی زد و چشمکی به مینهو زد و بند
ربدوشامبرش رو باز کرد و به طرف اون مرد رفت .
با رسیدن بهش دستاش رو دور گردنش حلقه کرد و لب روی گردنش قرار داد و شروع به بوسیدنش کرد. 
میدونست نقطه ضعف مینهو برای رابطه و زود تحریک شدنش گردنشه. 
لبش رو محکم گزید و دستاش رو به زیر باسن جیسونگ رسوند و از روی زمین بلندش کرد و همانطور که گردنش بوسیده میشد به طرف تخت رفت. 
با رسیدن به تخت اروم جیسونگ رو روش قرار داد و گردنش رو از دندون و زبون اون پسر نجات داد و گفت : لوب کجاست ؟
کشوی تاج تخت رو باز کرد و لوب توت فرنگی در اورد و به طرف مینهو گرفت و گفت : بیا عزیزم. 
لبخندی زد و از روی جیسونگ بلند شد و در لوب رو باز کرد. 
ربدوشامبر جیسونگ رو کاملا کنار زد و پاهاش رو از کف روی تخت قرار داد و دستش رو به لوب اغشته کرد و گفت : اگر اذیت شدی بگو. 
ابرویی بالا داد و گفت: یعنی دست نگه میداری ؟ نیشخندی زد و گفت : نه عشقم بد تر انجامش میدم.  نوچی کرد و پوکر به مینهو نگاه کرد و گفت :
بیدارش میکنما. 
و با اتمام حرفش دستش رو بالا برد و کنار دست جینا قرار داد. 
به این کار جیسونگ ریز خندید و سری تکون داد و دستش رو که به لوب اغشته شده بود روی سوراخ جیسونگ قرار داد و شروع به خیس کردنش کرد. 
با نفس های تند شده به مینهو نگاه کرد و لبش رو گزید و لب باز کرد تا چیزی بگه که مینهو به ارومی انگشت اشاره اش رو توی سوراخش فرو کرد و خیلی اهسته شروع به باز کردنش کرد. 
میدونست جیسونگ بعد از خودش نه با کسی بوده و نه خود ارضایی کرده بخاطر همین سوراخش بسته شده بود و درد داشت پس اروم اروم اینکار رو انجام داد. 
با حس قلقلکی که بهش دست داده بود ، لبش رو گزید و لبخندی زد و گفت : خیلی وقت این حس خوب رو تجربه نکرده بودم. 
ابرویی بالا داد و با لبخند خم شد و لبای جیسونگ رو بوسید و انگشت دومش رو هم وارد کرد و شروع به قیچی زدن کرد. 
جیسونگ هومی کشید و دستاش رو دور گردن مینهو حلقه و شروع به نفس نفس زدن کرد. 
لب از روی لبای جیسونگ برداشت و با انگشتای ماهرش اونقدر با اون سوراخ صورتی ور رفت که دیک جیسونگ بالا اومد و نفس هاش بی نهایت تند شد. 
اب دهنش ر قورت داد و دستش رو روی دست مینهو که حرکاتش بینهایت تند شده بود قرار داد و گفت : بسه بسه.. 
دست از باز کردن اون سوراخ تمیز کشید و روی تخت خزید. 
جیسونگ رو رو به جینا و وسط تخت خوابوند و شست سرش قرار گرفت. 
ربدوشامبرش رو از روی شونه اش پایین کشید و از روی باسنش بالا و دستش رو به پاش رسوند و بالا اورد. 
با مردش همکاری کرد و دستش رو به گوشه ی بالشش رسوند و توی مشت گرفتش و گفت : مینهو اروم. 
سری تکون داد و شونه ی برهنه ی جیسونگ رو بوسید و شلوارش رو تا زیر باسنش پایین کشید و با دستش که هنوزم به لوب اغشته شده بود ، کمی دیکش رو خیس کرد و خیلی اروم شروع به وارد کردن توی سوراخ عشقش کرد. 
به محض ورود دیک مینهو هینی کشید و باعث شد جینا تکونی توی خواب بخوره. 
اخمی کرد و پتو رو روی بدن خودشون دوتا بالا کشید و خطاب به جیسونگ گفت : درد داری عزیزم ؟
سرش رو بالا و پایین کرد و لحاف سفید رنگ رو بین دندون هاش قرار داد و حرفی نزد. 
مینهو هم با یه اخم محو نفسی گرفت و اروم اروم شروع به تکون دادن خودش کرد تا جیسونگش عادت کنه. 
بعد از چند ثانیه ی نه چندان طولانی ، لحاف رو از بین دندون هاش بیرون کشید و با چشم و دهنی نیمه باز به میله های تخت دخترکش نگاه کرد و اروم اروم ناله کرد و به مینهو فهموند که داره لذت میبره
.
لبخندی زد و سر بلند کرد و شونه و سپس گردن جیسونگ رو بوسی و با صدایی خش دار گفت :
بهتری ؟
زبونی به لب پایینش زد و دستش رو به عضوش رسوند و همانطور که مالش میداد گفت : اره ..
خیلی خوبه. 
لبخندش رو دندون نما کرد و از اونجایی که جیسونگ بهتر شده بود و دردی نداشت ، شدت ضرباتش رو بیشتر کرد و ناله های جیسونگ رو در اورد. 
دوباره لحاف رو بین دندون هاش فرو کرد و چشماش رو توی حدقه چرخ داد و همزمان با حرکات مینهو سرعت دستش رو بالا برد و اونقدر این کار رو تکرار کردن تا بالاخره هر دو با هم ارضا شدن. 
نفس سختی کشید و لحاف رو از توی دهنش بیرون کشید و همانطور که میلرزید خودش رو ارضا میکرد. 
مینهو هم ناله ی مردونه ای کرد و وقتی تموم کامش رو توی سوراخ جیسونگ خالی کرد ، ازش جدا شد و چونه اش رو گرفت. 
سرش رو به طرف خودش برگردوند و لباش رو بوسید و ناله های اون پسر رو توی دهنش خفه میکرد. 
بعد از چند ثانیه که جیسونگ اروم شد ، لب از روی لبای اون مرد برداشت و گفت : عالی بودی جیسونگ. 
لبخند محوی زد و دست مینهو که روی پهلوش بود رو گرفت و با خستگی چشماش رو روی هم قرار داد و همانطور که کام مینهو رو از سوراخش خارج میکرد ، گفت : تو خیلی بیشتر عشقم .. ولی فردا این لحاف ها رو بنداز توی لباسشویی. 
ریز خندید و گونه ی جیسونگ رو بوسید و گفت :
چشم زندگی من .. چشم. 
.
.
صبح روز بعد با شنیدن صدای هق هق های برادرش از خواب بیدار شد. 
با عجله و ترس روی تخت نشست و هیونیو رو توی بغل گرفت و گفت : چیسده عجیجم ؟)چیشده عزیزم ؟(
هیونیو با هر دوتا دست های کوچولوش کمر بوهی رو گرفت و با گریه و صدای ارومی گفت : پاپا رسته کوجا ؟)پاپا رفته کجا ؟(
بوهی که با این حرف ترسیده بود ، با لب هایی کهمیلرزید سرش رو به طرف باباش برگردوند و با خیالی راحت نفسی گرفت و خواست به برادرش بگه که باباشون کنارشونه که فلیکس توی بغل هیونجین تکون خورد و بهش پشت کرد. 
با خوشحالی لبخندی دندون نما زد و کمی بلند شد و به فلیکسی که کاملا به هیونجین چسبیده بود نگاه کرد و گفت : پاپا همینداس عجیجم .. پیس بابا لالا کلده .)پاپا همینجاست عزیزم .. پیش بابا لالا کرده
).
هیونیو که کمی خیالش راحت شده بود ، از توی بغل بوهی خارج شد و به هیونجین و فلیکس نگاه کرد و با دیدن هر دوشون ، لبخندی زد و به هیونگش نگاه کرد و گفت : تلسیدم .)ترسیدم(
ریز خندید و خم شد و گونه ی هیونیو رو بوسید وگفت : هر وگت تلسیدی منو بیدال کن عجیجم باسه ؟)هر وقت ترسیدی منو بیدار کن عزیزم باشه ؟( هیونیو سری تکون داد و روی تشک دوباره دراز کشید تا بخوابه. 
بوهی هم روی تخت دراز کشید و مثل فلیکس که همیشه بغلشون میکرد ، هیونیو رو بغل کرد و گفت
: شبت بخیل عجیجم .)شبت بخیر عزیزم(
هیونیو سر بلند کرد و گونه ی برادرش رو بوسید و گفت : شب بخیل هیوندی )شب بخیر هیونگی(. 
دلیل مهربونی و حرف های محبت امیز اون دو پسر فقط و فقط بخاطر رفتار های فلیکس بود. 
اینکه بوهی در زمان ترسیدن هیونیو بهش میگفت عزیزم به این دلیل بود که فلیکس همیشه کلمه ی عزیزم رو برای هر دوشون استفاده میکرد و باعث شده بود که یه جورایی تیکه کلامشون بشه. 
همانطور که چشماش رو بسته بود ، هیونیو سرشرو از توی بغلش بیرون اومد و گفت : من لالا نمیات .)من لالا نمیاد(. 
بوهی اهی کشید و خطاب به هیونیو گفت : میخوای داشان بیگم ؟)میخوای داستان بگم ؟( اروم سرش رو تکون داد و چیزی نگفت. 
بوهی با لبخند پیشونی هیونیو رو بوسید و شروع به تعریف کردن داستان های کودکانه اش کرد. 
با شنیدن صدای پچ پچ پسراش از خواب بیدار شد و ابرویی بالا داد. 
نفسش رو پر فشار بیرون داد و دست هیونجین که دور کمرش بود رو به اروم گرفت و تا خواست بلند بشه ، هیونجین محکم تر از قبل گرفتش و گردنش رو خیس و با صدا بوسید و گفت : یکم دیگه بخواب
.
بوهی با شنیدن صدای هیونجین ، لبخند دندونی زد و روی تخت نشست و خطاب به باباهاش گفت : بیدال سدین ؟ شه عجب )بیدار شدین .. چه عجب(. 
متعجب چشماش رو باز کرد و به فلیکسی که داشت میخندید نگاه کرد و زیر لب گفت : بیدار بودن ؟ اروم سرش رو تکون داد و چیزی نگفت. 
خیلی اروم و جوری که بخیه هاش اذیت نشه تکون خورد و چشماش رو بهم فشرد و خطاب به پسرکش گفت : سلام قلب بابا. 
بوهی با لبخند گفت : شلام خوابالو )سلام خوابالو(. 
اروم خندید و دستی به بازوی فلیکس که هنوزم توی بغلش بود کشید و گفت : کی بیدار شدین ؟
هیونیو نگاه ریزی به فلیکس انداخت و بی ربط به حرف هیونجین گفت : چلا هیونیو لو بگل نکلدی ؟ )چرا هیونیو رو بغل نکردی ؟(
از توی بغل هیونجین بیرون اومد و روی تخت نشست و برای قانع کردن پسرکش گفت : بابایی دیشب درد داشت و داشت گریه میکرد..  بخاطر همین بغلش کردم تا بخوابه .. مثل زمانایی که تو یا بوهی اذیتین. 
بچگانه هینی کشید و به هیونجین نگاه کرد و گفت :
اخه چلا ؟)اخه چرا ؟(
لباش رو اویزون کرد و انگشت اشاره اش رو به طرف فلیکس گرفت و گفت : پاپاتون دعوا کرد. 
بوهی دستاش رو به لباش رسوند و به فلیکس نگاه کرد و گفت : واگعا ؟)واقعا ؟(
ضربه ی محکمی به شونه ی سالم هیونجین زد و گفت : این چیزا چیه که به بچه هام میگی هیونجین. 
هیونجین کاملا مظلومانه به بوهی و هیونیو نگاه کرد و گفت : بازم منو زد. 
هیونیو با عجله از روی تخت بلند شد و به طرف فلیکس رفت. 
خودش رو توی بغلش پرت کرد و گفت : نجنس گونا داله )نزنش گناه داره( 
ریز خندید و هیونیو رو توی بغل گرفت و گونه اش رو بوسید و گفت : فقط بخاطر پسرم دیگه نمیزنمش
.
بوهی اروم و با مهربونی خندید و گفت : اله .. دعوا نتونین .. دعوا بده .. )اره .. دعوا نکنین .. دعوا بده(
لبخندی به حرف پسرکش زد و خیلی اروم روی تخت نشست و بوهی رو روی پاهاش نشوند و گفت : هر چی پسرم بگه .. 
سپس با دیدن گچ دست بوهی نگاهش رو به فلیکس داد و گفت : کی بریم برای باز کردن گچش ؟ نگاهی به دست بوهی انداخت و گفت : امروز میبرمش .. احتمالا بعدشم برم پیش سونگمین. 
اخمی کرد و گفت : چرا میخوای بری پیشش ؟
به همراه هیونیو توی بغلش از روی تخت بلند شد و گفت : صبح یه لحظه بیدار شدم دیدم پیام داده و گفته برم پیشش. 
اخمش رو غلیظ تر کرد و گفت : منم میام. 
به لحن بچگانه ی همسرش خندید و گفت : باشه عزیزم .. فقط اونجا باید دراز بکشی. 
سری تکون داد و گفت : باشه. 
با تایید هیونجین لبخندی زد و دستش رو برای بوهی دراز کرد و گفت : قلبم بریم صورتمونو بشوریم ؟ بوهی با عجله از توی بغل هیونجین بیرون اومد . به طرف فلیکس رفت و با دست سالمش دست فلیکس رو گرفت و گفت : بلیم. 
و طولی نکشید که هر سه به طرف مستر رفتن تا صورت هاشون رو بشورن و برای رفتن به دکتر و بعدش خونه ی چان اماده بشن. 




Spell Revenge Season2 Donde viven las historias. Descúbrelo ahora