Chapter 2🕊

73 27 7
                                    

بوسان:

با دقت سعی کرد به تموم گل های توی باغ کوچیکش آب برسه..خوب بیاد میورد که این باغ رو درست وقتی ده ساله بود،همراه مادرش به خونه نقلیشون اضافه کرده بودن.وچقدر اون لحظات دور بنظر میرسیدن.

لبخند بزرگی زدو با بالا گرفتن صورتش چشماشو بست تا نسیم خنک روی صورت زیباش بلغزه که ناگهان با برخورد محکم چیزی به پنجره ی روبه اتاقش به طرف پنجره برگشت و بعد با گذاشتن آب پاش روی زمین به طرف جسم خسته پا تند کرد.

پرنده ی سفید رنگی که مشخص بود زخمیه رو به آرومی توی دستاش گرفت و به صورتش نزدیک کرد.

+چی شده زخمی شدی تو؟

+نترس..

با دیدن اینکه پرنده چطور توی دستاش میلرزه به آرومی سرش رو نوازش کرد.

+بهت صدمه نمیزنم باشه؟

به آرومی پرنده رو به خودش فشردو به داخل خونه رفت تا برای پرنده ی زخمی جایی پیدا کنه.

داخل خونه ی کیونگسو کوچیک بود، ولی در جای جایش خاطره داشت و شاید این یک شاید مزیت بزرگ محسوب میشد.

با احتیاط پرنده رو روی میز گذاشت و از کنار میز جعبه ی خالی رو برداشت و بعد روی میز قرار دادنش به آرومی پرنده رو داخل جعبه گذاشت.

چند دقیقه بعد به پرنده ای که آب میخورد لبخند زدو نوازشش کرد.

+خیلی درد داری ها؟ ناراحت نباش زخماتو میبندیم زود خوب میشی..
نکنه بالای توروهم شکستن؟!توهم مثل من بی مادر موندی..

بغض توی گلوشو پس زدو از پرنده فاصله گرفت تا دست و صورتشو بشوره که صدای در زدن کسی رو شنید.

با تعجب به طرف در رفت و بازش کرد، توی روستا غیر از مادر میون و پسرش سئوک کسی رو نمیشناخت پس تعجبی نکرد که با باز کردن در باهاش روبرو بشه.

+ها..سئوک چند وقت بود ندیدمت‌‌..کجا بودی تو!

سئوک دستشو از روی چارچوب چوبی برداشت و لبخند قشنگی به پسر شیرین روبروش زد.

_سلام!

کیونگسو با لبخند سرش رو تکون دادوو کنار رفت تا پسر بزرگتر تر وارد خونه ی کوچیکش بشه.

سئوک خودشو روی مبل دو نفره گوشه ی اتاق انداخت و نفس راحتی کشید.

_واییی نمیدونی چقد خستم کیونگ..از صب دنبال کارای جینامم نمیدونم این بچه سرتق کی میخواد به دنیا بیاد تا داییشو راحت کنه‌ کلافه شدم از اینکه هی برم شهر.

کیونگسو خنده ای کرد و کنارش جا گرفت.

+پس شوهرش چیکار میکنه هیونگِ بیچاره ی من.

سئوک پوزخند زدو پاهاشو روی مبل جمع کرد.

_هاه! اون مرتیکه ی رو مخ...

OathTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang