🍂𝐏𝐚𝐫𝐭 02

112 30 169
                                    

+ من واقعا نمی‌تونم بیشتر از این صبر کنم..

جونگده زیر لب غر زد و از گوشه چشم نگاهی به ییشینگ انداخت؛ بی توجه به تمام اتفاقات و احساسات اطرافش با ارامش چیپس می‌خورد و احتمالا کوچکترین اهمیتی به غیب شدن ناگهانی لوهان و کیونگسو یا دیر کردن مینسوک نمی‌داد، شاید حتی به جونگده هم.

آفتاب چندان آزاردهنده نبود و نسیم خنکی که گهگداری پشت موهاش احساس می‌شد، نفس کشیدن رو آسون‌تر می‌کرد. فضای سبز و معطر اطرافشون گرمای هوا رو به صورت چشمگیری کاهش می‌داد. همچنان خبری از مینسوک یا حتی لوهان و کیونگسو نبود و کم کم سکوت ییشینگ بیشتر از صدای خرد شدن چیپس ها روی مغز جونگده می‌رفت.

+ نمیشه یکم آروم‌تر بخوری؟ احساس میکنم توی گوشم پر از خورده های ریز چیپس شده.

اینبار با صدای واضح تری غر زد و با ندیدن هیچ واکنش جدیدی از طرف ییشینگ، به طرفش برگشت: با توام مگه نمی‌شنو...

ایرپاد سبز رنگ داخل گوش های پسر، لبهاش رو به هم دوخت و نگاهش روی مردمک های خیره شده به افق ییشینگ نشست. تا الان هیچی نمیشنید؟!

با حرص ایرپاد رو‌ از گوشش بیرون کشید و با برگشتن نگاه متعجب ییشینگ روی صورتش، لبهاش رو برای چند لحظه روی هم فشار داد تا همونجا ایرپاد توی دستش رو جایی شبیه مقعد پسر فرو نکنه!

× همه چی خوبه؟

ییشینگ پرسید و جونگده می‌دونست دوست عزیزش اشتباهی مرتکب نشده، اما برای الان حتی آرامشی که توی چشم های پسر موج می‌زد و بی اهمیتی نسبی واضح کلمات و رفتارش نسبت به هر چیز اطرافشون، بیشتر از قبل حرص جونگده رو در میاورد و حتی خودش هم نمیدونست چرا.

+ نیم ساعته دارم باهات حرف میزنم، اونوقت.. تو داری آهنگ گوش میدی؟

تقریبا غر زد و ییشینگ با لبخند، گوشیش رو از زیر کت اسپرتش بیرون کشید. ایرپادش رو از بین انگشت های جونگده پس گرفت و بعد از متوقف کردن چیزی، ایرپاد دیگه‌ش رو از گوشش بیرون کشید و هر دو رو داخل باکسش برگردوند.

× آهنگ گوش نمیدادم، فیلم میدیدم. به علاوه تو باید متوجه میشدی، وقتی به جمله اولت واکنشی ندادم پس به احتمال زیاد صدات رو نشنیدم.

+ تو که تمام مدت به جلوت خیره مونده بودی! عینکتم.. شبیه عینکای هوشمندی که جدیدا دیدم نیست، خیلی معمولی به نظر میاد.

جونگده با شک گفت و مطمئن از شیشه‌ای بودن عینک قرمز مثلثی روی تیغه بینی پسر، دوباره نگاهش رو روی صورت لبخند به لبش برگردوند. شاید فقط دستش انداخته بود؟

+ صبر کن، تو که فیلم نمی بینی!

با تحیر گفت و به محض یاداوری اخلاق همیشگی پسر کنارش، سیلی نه چندان محکمی به شونه‌ش زد: مسخرم می‌کنی؟!

Opia ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈDonde viven las historias. Descúbrelo ahora