شینیا خیلی خسته بود. گورنی که در دورترین مکان ممکن نشسته بود هم این رو حس می‌کرد. به‌عنوان کسی که توی این جمع بیش از بقیه با لیدر کارتل ام‌.اچ. آشنایی داشت از همه بیشتر تعجب کرد. اولش از همه بیشتر تعجب کرد اما بعد از چند دقیقه یادش اومد که اون انسان کارهای عجیب زیادی تابه‌حال کرده، هرچند بعضی‌هاشون تا حدی قابل توضیح بودن.

-البته هیچ‌وقت کچل کردن ناگهانی یکی از نگهبان‌ها با موزر رو نفهمید.-

درگیرکردن خودش با ماجرای ایساکی و لیدر سازمان فایده‌ای نداشت. اگه بهش مربوط می‌شد بهش درموردش خبر می‌دادن. ممکنه که همه‌ی این ماجراها الکی باشن و صرفا برای زیرنظر گرفتن ایساکی بوده باشه. باید روی کار خودش تمرکز می‌کرد.

نگاه زیرچشمی‌ای به ایساکی کرد. ممکن بود که لیدر سازمان واقعا عاشق اون شده باشه؟
نفس عمیقی کشید و سعی کرد به خودش مسلط باشه. این حرفش قطعا از تاثیرات مامورا بود.

دلش می‌خواست سرش رو محکم به یه دیوار بتنی بزنه. مگه این‌جا یه ناول عاشقانه بود؟ فکر کردن دقیقا چه خبره که همچین فکری کردن؟ نکنه توی اون اتاق به جای پرونده درمورد یه مانگا یا انیمه صحبت می‌کردن؟

شاید بدون این‌که ایساکی بفهمه توی بدنش ردیاب گذاشته باشن. به خودی خود چیزی نمی‌فهمید پس فکر کردن بهش فایده  نداشت.

اون پنج نفر تقریبا یک ساعت با هم صحبت کردن اما ایساکی به استراحت نیاز داشت پس شینیا اون رو برد تا برسونه خونه. نمی‌دونست شینیا بعد از رسوندن اون کجا می‌ره. ساعت هشت شب بود و شیفت کاری امروزش تموم شده بود.

توی ماشین لباس‌هاش رو عوض کرد و پنج دقیقه بعد رسید.

نزدیک بودن این‌جا یه نکته‌ی خیلی خوب بود، این هرروز اون‌جا رفتن و انتظار برای اومدن شخص موردنظرش رو راحت‌تر می‌کرد.

ماسکش رو زد، داخل کافه رفت و کنار میزی که شینیا همیشه می‌شینه نشست و کتاب -زندگی بتهوون و موسیقی- رو درآورد و طوری که جلدش دیده بشه جلوی صورتش گرفت.

متاسفانه توی اون پرونده‌ی قطور ننوشته بود افسر هیراگی از چه موسیقی‌دان‌هایی خوشش میاد اما با به یاد آوردن طوری که اون سونات مهتاب پرسروصدا رو گوش می‌کرد احتمال می‌داد بتهوون برای جلب‌توجه برای بار دوم گزینه‌ی مناسبیه.

متاسفانه یا خوشبختانه درمورد این موضوعات چیزهای زیادی می‌دونست. شاید خوشبختانه بهتر بود، بالاخره الان به‌دردش می‌خورد.

زیرچشمی از دیوار شیشه‌ای شفاف کنارش که به کل خیابون دید داشت نگاه می‌کرد.

کتاب رو ورق می‌زد و بعد از نیم ساعت به این نتیجه رسید که شینیا ممکنه نیاد چون قطعا برای اون موضوع درگیر بودن. ممکن بود برای امنیت ایساکی پیشش مونده باشه. رابطه‌ی اون‌ها خیلی نزدیک بود اما توی پرونده از نوع رابطه‌شون چیزی ننوشته بود. شاید با هم رابطه‌ی عاشقانه و نزدیکی داشته باشن، و برای همین ایساکی رو برده بودن تا درمورد هیراگی اطلاعات کسب کنن.

Unknown semphony Where stories live. Discover now