گزارش روزانهی پنتون، سافت براش:
کیونگسو صحبت میکنه. امروز روز عروسی براش بکهیونه. اون همکار غیرمستقیم من و دوستپسر سابق دوست صمیمیمه. عروس هم خواهر ناتنی دوست صمیمیمه. من یه برنامهی دقیق برای خراب کردن مراسم ریختم. صبح که با یه پیرهن ساتن سرخ جلوی در خونهی لویی رفتم بهم گفت دیشب بکهیون اومده پیشش. برنامهی من رو خراب کرد؛ تا حدی. ولی فقط تا حدی، اجازه نمیدم همهش رو بهم بریزه.
چانیول یه کاغذ کوچیک با طرح قهوه بهم نشون داد که روی آینه چسبونده شده بود. «امروز میای؟ بیا» غر زدم. «عجب سرباز فیل بین پیادهایه» منظور حرفم رو نفهمید برای همین تاکید کردم «بیمصرفه.» توی شطرنج اگه سرباز فیلت با پیادهها محاصره بشه نمیتونه حرکت کنه و بیمصرف میشه. قدرتی که توی تئوری ازش حرف میزنن در عمل وجود نداره. مثل بکهیون. نصفه شب اومده خونهی چانیول که برای فردا دعوتش کنه به عروسی.
تابلوی عکس دو نفرهشون رو از دیوار برداشتم و به جاش چوب لباسی رو آویزون کردم. «اینو بپوش» چان اول با وجب قد لباس رو گرفت و بعد قد بالاتنهی خودش رو. «برام کوتاهه» این پسر عادت داره بقیه رو مودبانه رد کنه. پایین لباس تنش رو توی مشتم گرفتم و بالا آوردم طوری که ناف و شکمش دیده بشه. «بدنت قشنگه. باید با یه روحیهی انتقامجویانه نمایشش بدی.»
روی تخت نشست. شونههاش به پایین متمایل بود. «نیازی نیست. اون هنوز هم منو دوست داره» بشکنی زدم. حرکتی که بیشتر شبیه لگد زدن به دیوار و تلاشهای یه معلول برای تکون دادن دستهای غیرنرمالش بود رو رقصیدم. صدام رو هم مثل یه آهنگ بیرون دادم. «داره با یه نفر دیگه ازدواج میکنه.»
دوباره به کاغذ اشاره کرد. «ولی دیشب اومد اینجا» دستهام رو به کمرم تکیه دادم. «اتفاقی هم بینتون افتاد؟» لبخندی زد که انگار قلبش از یادآوری دیشب گرم شده. «وقتی بهش گفتم بره اتاق مهمان بمونه، اینجا موند.» اگه موهای سرش رو لازم نداشت تک تکشون رو میکندم. «این که کافی نیست. باید عروسیش رو بهم بریزی... یه جوری برو که پشیمون بشه که رفتی. مثلا تو قهوههاشون دارو بریز.»
لپهاش رو طوری که انگار کیک خامهایه به داخل فشار داد. «به نظرم روحیهی انتقامجویی داری کیونگ» یادآوری کردم. «روز ازدواج پارتنر سابقته. طرف هفت سال باهات بوده ولی ازدواج نکرده بعد این دختره رو در بیشترین حالت دو ساله میشناسه. اگه الان نخوای جبران کنی پس کِی؟»
زبونش رو روی لبش کشید. «دیشب اومد اینجا، ساعت چهار صبح، فقط چون یه کابوس دربارهم دیده بود.» مشتم رو به حالت آرومی روی لباس کوبیدم. «میخوای بپوشیش یا نه؟» آهی کشید. «باید صبر کنی برم حموم...» در عوض باقی موندهی قهوهی توی لیوانش رو سر کشیدم و بیرون رفتم.
روی اپن منتظرش نشستم. وقتی اومد پایین، لباس من رو زیر یه کت و شلوار سیاه پوشیده بود. عطرش توی خونه پراکنده شد. انگشتر کاپلیش با بک رو هم مثل یه گردنبند دور گردنش بسته بود. فحشی بهش دادم. «این لعنتی حتی بیشتر از قرمزه انتقامه. اگه من جای بکهیون بودم اسم اشتباه رو به کشیش میگفتم.» چانیول هم غر زد. «بهتره عمدا برگرده پیش من تا با یه اشتباه»
چند دقیقه بعد سوار ماشین سیاه غول پیکرش شدیم. توی راه آهنگ بیکلام پخش کرد که فکر کنم برای یه فیلم کمدی قدیمیه. تمام مدت سرش رو با ریتم عه-عه-عه-ای-ای-ای-او. تکون میداد. میترسم دربارهی شب قبلش بهم دروغ گفته باشه و گرنه این حجم از شادی رو از کجا آورد؟ آهنگ طوری بود که انتظار داشتم هر لحظه تصادف کنیم. شانس آوردیم که از لورل و هاردی بود نه پت و مت.
سر وقت به سالن کلیسا رسیدیم. ساختمون همکف و پهنی بود. صندلیهای حضار تو دو ستون متفاوت چپ و راست کشیده شده بودن. هر دو طرف پنجرههایی قوس دار از بالا تا پایین داشت. نور از یه سمت روی صندلیها میافتاد. منظرهی بیرون هم تا چشم کار میکرد درخت بود. به نظرم اومد که هنوز مراسم شروع نشده.
خانوادهی بیون رو جایی نزدیک پنجرههای انتهایی پیدا کردیم. انتظار نداشتم که بکهیون رو هم همونجا ببینم. چانیول به همهشون دست داد و حتی مال بکهیون رو محکمتر فشرد. خانم بیون از من هم روحیهی انتقامی بهتری داشت. آهی کشید که بعید میدونم توی خاکسپاری آشناهاش بکشه. «وقتی نگاه میکنم و میبینم که تو قرار نیست همسر پسرم بشی این جشن برام مثل خاکسپاری میشه.» تصور کردم بکهیون با نیش و کنایههای مادرش کاملا آشنایی داره چون سریعتر از لویی واکنش نشون داد. «مامان! تمومش کن. حداقل جلوی چانیول بیخیال شو»
زن دست چان رو با لطافت و مچ پسرش رو گرفت و بهم نزدیک کرد. با حرکتش روبهروی هم بودن. «نمیفهمم چرا لجبازی رو کنار نمیذارید و با هم صحبت نمیکنین. هنوز چیزی رسمی نشده، هنوز شانس دارین» پشت سر بکهیون رو نوازش کرد ولی من ترسیدم که بخواد هلش بده توی دیوار. «خصوصا تو بکهیون. هنوز فرصت داری بیخیال شی.» بک چشم غرهای رفت. «ما دیشب حرفهامون رو زدیم.» چان وسط صحبتش پرید. «تو ولم کردی و مثل خرس خوابیدی»
شونههاش رو اغراقآمیز بالا برد. «خسته بودم خب. امروز روز مهمیه» وقتی اسم روز مهم رو آورد همه با آمادگی حمله و کتک زدنش بهش خیره شدن. چان موی کوتاهش رو بهم ریخت. «تا چهار صبح امروز برات روز بیاهمیتی بوده بعد یه دفعه تو خونهی من یادت افتاده عروسیته و باید بخوابی؟» بک با لبخند گفت «خب پیش تو احساس آرامش و امنیت بیشتری میکنم.» چند ثانیهای طول کشید تا بفهمه چی گفته. چان پوزخند پیروزی زد.
سر تکون داد. «وقتشه که مراسم شروع بشه.» سمت سکو، جایی که کشیش باید میایستاد رفت. کف زد. «امیدوارم روز خوبی رو تا الان پشت سر گذاشته باشید و از مراسم لذت برده باشید.» همهی توجهها رو با صدای بلند و لحن محکمش جلب کرد. «زمان شروع مراسمه ولی لورا هنوز نیومده... شماها خبر دارید کجاست؟» پچ پچ و همهمهای تو سالن پیچید. نگاهش رو بین آدمها چرخوند، چه اونهایی که جلو نشسته بودن و چه آدمهای انتهای سالن که اندازهی مورچه دیده میشدن. «خب احتمالا ندارید.»
صداش رو با سرفهی مصنوعی صاف کرد تا به همه برسه. «منم دیشب خبر نداشتم لورا کجاست ولی الان میدونم که تو یکی از اتاقهای بار خوابه و وقتی بیدار بشه کلی زمان نیاز داره تا مستیش بپره.» بشکنی زد. «سوال درستی میپرسید که چرا یه دختر حامله باید اونجا باشه؟» سرش رو طوری چرخوند که گوشش به طرف جمعیت باشه. «درسته. جواب درستی هم دادید. داشت بهم خیانت میکرد و اصلا حامله نبود.»
کنار گوش چان زمزمه کردم. «شانس آوردی شرایط برعکس نبود... انگار روحیهی انتقامجوی عشق اولت بیشتر از منه» صدای ها، اوه، واو، شت و بقیهی صوتهای بیمعنی و از روی تعجبی که از دهن مردم بلند شد رو شنیدم. بکهیون گوشیش رو از توی جیب کتش بیرون آورد. ثانیهای بهش نگاه کرد و پلکش برای یه لحظه بالا رفت. ادامه داد. «البته این فقط لورا نبوده که راجع به چیزهای توی بدنش دروغ گفته. فقط مال اون برای رحمش بوده و مال من قلبم. تنها کسی که توی زندگیم توی قلبم پرورش پیدا کرده یه مرده که همیشه بوی قهوه میده.»
مهمونها به همدیگه نگاهی انداختن. با چشمهاشون از هم میپرسیدن خطاب به چه کسی حرف میزنه. حتی چانیول هم چیزی که شنیده بود رو باور نمیکرد. بکهیون هوفی کشید. «به جز پارک چانیول کس دیگهای هم بوی قهوه میده که متعجب شدین؟» بعدش هم از سکو پایین اومد و مثل موش از سوراخ در پشتی بیرون زد. شبیه براشی بود که یه دفعه دستور فوری گرفته.آهی کشیدم این عوضی برنامهی منو خراب کرد. من میخواستم این اطلاعات رو بدم.
---
یکی دو ساعت پیش اومدم پارت ششم رو اپ کنم ولی دیدم ازش خیلی راضی نیستم واسه همین همهش رو پاک کردم و دوباره نوشتم.
* soft brush لقب کیونگسو به عنوان سرباز سیستمه
ESTÁS LEYENDO
[Laurel & Coff-ee-in]
Fanficلورل و کافین: همیشه وقتی دو نفر هم اسم بودن تو مخاطبین گوشی بکهیون، فلانی یک و فلانی دو ثبت میشدن ولی این دفعه فرق کرد؛ بک نوشت چانیول من و چانیول او. گفتن چانیول روز ازدواج دوست پسر سابقش، عروس رو کشته ولی، خدای من، کی باور میکنه؟ ژانر: رمنس،...