part9

93 21 29
                                    

به سطح آب که پر از امواج دایره ای بود خیره میشه. باید میپرید؟ پس موقعیتش چی میشد؟ اصلا اون پسر زمینی ارزش این فداکاری رو داشت؟!
چهره‌ی جذاب تهیونگ تو ذهنش نقش میبنده . موهای فر و خرمایی رنگی که با هربار دیدنشون باعث گز گز نوک انگشتاش میشدن و التماس میکردن که اونارو به نوک موهاش برسونه . یعنی تموم شد؟ دیگه تهیونگی درکار نبود؟ نفسش رو با کلافگی به بیرون میده و به آدم های اطرافش نگاهی میندازه . حالا چجوری یه انسان دیگه برای همراهیش پیدا میکرد؟
اوکی...این بی انصافی بود که بلافاصله فکر جایگزین کردن تهیونگ افتاده بود .

ناامید به سطح آب زل میزنه . یعنی به همین راحتی مُرد؟ چه مسخره!!! انسان ها حتی مردنشون هم مضحکه...

نگاه دیگه ای به آدم های جمع شده میندازه . اونا که انقدر نگران بودن چرا هیچکدوم اقدامی برای نجات تهیونگ نمیکردند؟ مثلا از یه نژاد بودند .
ولی مثل اینکه آدم های اونجا هم با اون لباس های پر زرق و برقشون مثل جونگکوک ترجیح میدادن از خیس شدن دور بمونن . چسبیدن لباس ها از فرط خیسی به بدن؟! این زیادی چندش بود....

درحالی که داشت با عذاب وجدانی که گریبانش رو گرفته بود می‌جنگید، صدای همهمه‌ی اطراف به یکباره بلندتر میشه . سریع برمیگرده و متوجه‌ی تهیونگی که بالاخره خودش رو به سطح آب رسونده بود میشه .
پسرِ خیس سرفه های دردناکی میکرد جوری که با هر سرفه انگار تمام جونش رو به بیرون میریخت .
متوجه نفس راحت و لبخند گلو گشادی که از دیدن تهیونگ زده بود نمیشه .

تهیونگ موهای خیسش رو به عقب میرونه و سرفه‌ی دردناکی میکنه . حس می‌کرد مغذش درحال فروپاشیه. آب از طریق بینیش وارد شده بود و سردرد وحشتناکی رو به جونش انداخته بود . با چشم های سرخی که حاصل برخورد پر فشار آب بهشون بود ، به بالا دقیقا جایی که جونگکوک با لبخند گشاد و عصاب خورد کنش ایستاده بود زل میزنه . با حرص میغره:
_حرومزاده‌ی عوضی .

جونگکوک خنده‌ی نصفه ای میکنه :
_بیا بیرون دیگه . نکنه میخوای اون تو شنا کنی؟

تهیونگ با غیض به طرف پسر میره اما قبل از اینکه حتی نوک انگشت های خیسش به گوشه‌ی لباس پسر برخورد کنه ، جونگوک ازش دور شده بود. ناکام از گرفتن پسر ، با عصبانیت کف دستش رو به آب میکوبه و قطره های آب رو به هوا پرت میکنه:
_لاشخور عوضی ، کمکم کن بیام بالا .

جونگکوک بدون اینکه اهمیتی به سرفه های دردناک تهیونگ بده قدمی به عقب برمیداره:
_شرمنده ، خودت بیا بالا . تو میتونی...

لیوان های نوشیدنی که به عنوان دکور تا بالا روی هم چیده شده بودند مثل چاه عمیقی بودند که جونگکوک با برخورد بهشون در اون تاریکی سقوط میکنه .
تهیونگ با دیدن حواس پرتیه جونگکوک داد میزنه:
_هی هی مواظب باش . عقب تر نرو احمق!!!!

THE ALIEN Where stories live. Discover now