my half brother

226 26 0
                                    

part31

ویو یونگی

تا سوار ماشین شدیم تازع متوجه بوی شکلاتی جیمین شدم نفس عمیقی کشیدمو گفتم
_دوسش دارم..
با تعجب برگشت سمتمو گفت چیو؟!
_عطرتو..
و برگشتمو به روبروم نگاه کردم.. یعنی یه روزی میشد عطر شکلاتی تنش با عطر تنم قاطی بشه؟

ویو جیمین
با خجالت رومو اونطرفی کردمو چیزی نگفتم.. که یونگیم بدون حرف ماشینو به سمت شرکت روند

ویو یونگی
نزدیک شرکت بودیم که با صدای زنگ گوشیم ماشینو کنار زدم و با دیدن اسم منشی هان روی صفحه گوشی با تعجب ابرویی بالا انداختمو جواب دادم
_بله ها...
هنوز حرفمو ادامه نداده بودم که با صدای لرزونش لحظه ایی سکوت کردم
_قربان راسیاتش خونه پدرتون دچار حریق(اتش سوزی) شده
_چی.. ال..الان پدر.. مادرم کجاست..هان حالشون خوبههه جواب بده لعنتی؟؟؟
_قربان پدرتون حالش خوبه چون خونه نبوده اما.. مادرتون....مادرتون اوضاشون زیاد خوب نیست
_ینی چی.. منشی هان چیشده..مادرم چه اتفاقی براش افتاده 
_براتون لوکیشن بیمارستانو میدم..
و بعد بدون اینکه بزاره حرفی بزنم تلفنو قطع کرد که گوشی از دستم افتاد

ویو جیمین
بعد از تلفن گوشی از دست یونگی افتاد که با نگرانی بهش نگاه کردم نمیدونستم چیشده اما میدونستم اتفاق خوبی نیوفتاده.. حس خوبی نداشتم دستمو اروم گذاشتم روی دست لرزونش و گفتم
_یونگی حالت خوبه.. میخوای من رانندگی کنم
با چشمای اشکی نگاهم کردو گفت
_میتونی؟

ویو جونگکوک

داشتم با نامجون حرف میزدم که دیدم یکی پشت خطمه با دیدن اسم جیمین با تعجب با نامجون سریع خدافظی کردمو گفتم
_چیشده جی..
_جونگکوک سریع خودتو به بیمارستان (..) برسون یونگیم حالش خوب نیست..
و تا اومدم بپرسم چیشده قطع کرد.. با نگرانی از جام بلند شدم که جیمین لوکیشنو برام فرستاد سریع سوار ماشین شدمو به سمت بیمارستان روندم اما نمیدونستم سرنوشت برامون چه چیزیو رقم زده...

kookmin (my half brother) Onde histórias criam vida. Descubra agora