my half brother

266 31 6
                                    

part34

ویو جیمین

تا رفتم پرستارو صدا بزنم... دستمو گرفت و به سمت خودش کشید که تعادلم بهم خورد و یهو تو بغلش افتادم که صدای اخش دراومد
با نگرانی نگاهش کردمو گفتم
_ببخشید ببخشید اخه چرا یهو دستمو کشیدی
و اومدم بلند بشم که دستاشو دورکمرم حلقه کرد
که با چشمای گرد شده نگاهش کردمو گفتم
_چی..چیکار می...میکنی کوک

ویو جونگکوک

با سردرگمی به چشمای اهویی شکلش نگاه کردم و دستمو به سمت گونش بردم و اروم نوازشش کردم... خیلی نرم بود.. مثل یه مارشمالو.. ولی.. من داشتم چیکار میکردم؟
چرا جدیدا دلم میخاست جیمین نزدیکم باشه؟
(بچه خود درگیری احساسات داره🫡😂)
سرمو اروم بردم جلو که سریع چشماشو بست که  همون موقع  محو مژه های بلندش که روی صورتش سایه انداخته بود شدم.. چشمام اروم به سمت لبای صورتیش رفت.. ناخوداگاه چشمامو بستم و بیشتر نزدیکش شدم که همون موقع..

ویو تهیونگ
با جیهوپ روی مبل نشسته بودیم فکرم درگیر جیمین بود بعد از اون روز دیگ بهم زنگ نزده بود و بعدش هرچی زنگ میزدم یا در دسترس نبود یا خاموش بود چشمامو روی هم فشار دادم که با صدای هوپی به خودم اومدم
_عزیزم.. ته.. چیزی شده.. چند دقیقس دارم صدات میکنم
برگشتم سمتش و به صورت نگرانش نگاه کردم
_هوپی
_جان دلم..
_دلم برای جیمین تنگ شده نگرانشم حس میکنم بیشتر از این نمیتونم ازش دور باشم.. جواب تلفنامو نمیده..
سرمو گرفتو گذاشت روی سینش جوری که صدای ضربان قلبشو میشنیدم 
_نمیدونم چی بگم چون خودمم نگرانشم.. اما حتما سرش بخاطر کارای شرکت شلوغه.. و حتما یه دلیل محکم داره..
_میشه.. میشه بریم کره؟
با دیدن سکوتش سرمو اوردم بالا و بهش نگاه کردم که گفت
_مطمئنی؟
سرمو اروم تکون دادم که گفت
_باشه برای فردا بلیط میگیرم
با خوشحالی نگاهش کردمو سرمو بردم جلو و محکم لبامو روی لباش گذاشتم و کام عمیقی گرفتم که لبمو زیر دندونش کشید و گاز کوچیکی از لبم گرفت و اروم از هم جدا شدیم که نوک بینیمو اروم به گونش کشیدم و گفتم
_عاشقتم.. مرسی که تحملم میکنی
_اول اینکه زیاد حرف نزن وگرنه میدونم چجوری ساکت کنم بعدم منم عاشقتم ته و حاضرم هرکاری برای خوشحالیت کنم..

kookmin (my half brother) Onde histórias criam vida. Descubra agora